کیفیت و حالت بادسار، سبکسری، بادسری، تهور: کس از بادساری دلاور مباد که بدْهد سر از بادساری بباد، اسدی، فکندی بمردی تن اندر هلاک نه مردیست، کز بادساریست پاک، اسدی، چنین گفت کز رای مرد خرد ره بادساری نه اندرخورد، اسدی، آن بادساری از دل بیرون کن اکنون که پخته گشتی و آهسته، ناصرخسرو، ای کرده سرت خو به بی فساری تا کی بود این جهل و بادساری ؟ ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 29)، تو اندر حصار بلندی و بی در ولیکن نئی آگه از بادساری، ناصرخسرو، هرکه با او بادساری کرد بر روی زمین گشت در روی زمین از بادساری خاکسار، امیرمعزی (از آنندراج)، دادم ببادساری دل را بباد عشق نشگفت اگر بباد دهد بادسار دل، سوزنی، تا بادساریش بسر آید ادب نمای زآن سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ، سوزنی، بتیزدستی نار و بکندپائی خاک بخاکپاشی باد و ببادساری آب، خاقانی، رجوع به بادسار شود
کیفیت و حالت بادسر. عجب و تکبر کردن و مغرور و گردنکش بودن باشد. (برهان). عجب و تکبر و غرور و گردنکشی. (ناظم الاطباء). کله پربادی. کبر. نخوت. خودپسندی. خودبینی. ازخودپری. خودخواهی و غرور و سبک سری. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق) : آنکه درو بادسری راه کرد هم ز بریدن سرش آگاه کرد. امیرخسرو (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 197 ص آ). رجوع به بادساری شود. (آنندراج).