باد خنک، باد که با سرما همراه باشد، نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد، برای مثال مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی - ۷/۴۷۶)
باد خنک، باد که با سرما همراه باشد، نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد، برای مِثال مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی - ۷/۴۷۶)
نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد، (جهانگیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 شود: که هرگه که تیره بگردد جهان بسوزد چو دوزخ شود بادران، رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101)، آدمی چون کشتی است و بادبان تا کی آرد باد را آن بادران، مولوی، کل باد از برج باد آسمان کی جهد بی مروحۀ آن بادران، مولوی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد، (جهانگیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 شود: که هرگه که تیره بگردد جهان بسوزد چو دوزخ شود بادران، رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101)، آدمی چون کشتی است و بادبان تا کی آرد باد را آن بادران، مولوی، کل باد از برج باد آسمان کی جهد بی مروحۀ آن بادران، مولوی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
نام یکی از دهستانهای بخش نطنز شهرستان کاشان است که در شمال نطنز و حاشیۀ کویر و ابتدای شنزار واقع است و هوایش تابستان گرم و زمستان معتدل میباشد، آب قراءآن از قنواتست، محصول عمده آن غلات، تنباکو، پنبه، انار، میوه جات میباشد، این دهستان از 5 قریه و 11 مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8400 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است: قصبۀ باد که مرکز دهستان است، خالدآباد که در 3هزارگزی باد و ده آباد که در 6هزارگزی باد قرار دارند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام یکی از دهستانهای بخش نطنز شهرستان کاشان است که در شمال نطنز و حاشیۀ کویر و ابتدای شنزار واقع است و هوایش تابستان گرم و زمستان معتدل میباشد، آب قراءآن از قنواتست، محصول عمده آن غلات، تنباکو، پنبه، انار، میوه جات میباشد، این دهستان از 5 قریه و 11 مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8400 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است: قصبۀ باد که مرکز دهستان است، خالدآباد که در 3هزارگزی باد و ده آباد که در 6هزارگزی باد قرار دارند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
سبک سیر و رونده باشد، (برهان)، سبک سیر و تندرو، (ناظم الاطباء)، بادگیر، (برهان)، بادگیر باشد، شاعر گوید: از آتش حرص و حسد ای خاک ساز آبکش بر باد دادی خویش را پیوسته همچون بادغر، ؟ (از سروری)، ، خانه بادگیردار، (ناظم الاطباء)، رجوع به بادگیر شود
سبک سیر و رونده باشد، (برهان)، سبک سیر و تندرو، (ناظم الاطباء)، بادگیر، (برهان)، بادگیر باشد، شاعر گوید: از آتش حرص و حسد ای خاک ساز آبکش بر باد دادی خویش را پیوسته همچون بادغر، ؟ (از سروری)، ، خانه بادگیردار، (ناظم الاطباء)، رجوع به بادگیر شود
باد خنک. بادی که با سرما همراه باشد. مقابل باد گرم و سوزان. ریح خازم، باد سرد. ریح خارم، باد سرد. هوف (ه / هو) ، باد سرد. (منتهی الارب) : بس باد جهد سرد ز که لاجرم اکنون چون پیر که یاد آیدش از روز جوانی. ناصرخسرو. دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب. انوری (از آنندراج).
باد خنک. بادی که با سرما همراه باشد. مقابل باد گرم و سوزان. ریح خازِم، باد سرد. ریح خارِم، باد سرد. هوف (هََ / هو) ، باد سرد. (منتهی الارب) : بس باد جهد سرد ز کُه لاجرم اکنون چون پیر که یاد آیدش از روز جوانی. ناصرخسرو. دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب. انوری (از آنندراج).
بزرگترین جزایر آنتیل کوچک و متعلق بدولت انگلیس و دارای 1700000 تن جمعیت و حاکم نشین آن شهر بریجتون است، (ناظم الاطباء)، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، نام یکی از جزائر آنتیل واقع در امریکا است که در 130درجۀ عرض شمالی و 62 درجۀ طول غربی واقع گشته، طولش 32 هزار و عرضش 18 هزار گز است و 162هزار تن نفوس دارد و دارای اراضی حاصلخیز می باشد، مرکزش قصبۀ بریجتون و محصول نیشکر آن فراوان میباشد، این جزیره راپرتقالیها کشف کرده اند و از تاریخ 1625 میلادی به تصرف دولت انگلیس درآمده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
بزرگترین جزایر آنتیل کوچک و متعلق بدولت انگلیس و دارای 1700000 تن جمعیت و حاکم نشین آن شهر بریجتون است، (ناظم الاطباء)، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، نام یکی از جزائر آنتیل واقع در امریکا است که در 130درجۀ عرض شمالی و 62 درجۀ طول غربی واقع گشته، طولش 32 هزار و عرضش 18 هزار گز است و 162هزار تن نفوس دارد و دارای اراضی حاصلخیز می باشد، مرکزش قصبۀ بریجتون و محصول نیشکر آن فراوان میباشد، این جزیره راپرتقالیها کشف کرده اند و از تاریخ 1625 میلادی به تصرف دولت انگلیس درآمده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
جمع واژۀ بادره. در تداول فارسی قدیم بمعنی انجام یافته و صادرشده بکار رفته است: و در جملگی احوال از حضرت ذوالجلال از بادرات اعمال و صادرات اقوال استغفار میکند. (جهانگشای جوینی). و تداق از خوف بادرات سخنهای نافرجام و اندیشه های ناتمام بر اندیشۀ مخالفت موافقت داشت. (جهانگشای جوینی). و از جرائمی که سبب خذلان حادث شده است التماس صفح جمیل نماید و از بادرات زلات استغفار کند. (جهانگشای جوینی) ، نوعی از ریحانست چون قلب محزون را تفریح دهد و مانع غم گردد، آنرا سپرغم نیز گویند. رشیدی گفته: بادرویه ترۀ خراسانی است که ریحان کوهی گویند و بادروج معرب آن و در فرهنگ جهانگیری بمعنی بادرنگبویه سهو شده. (آنندراج) (انجمن آرا).
جَمعِ واژۀ بادره. در تداول فارسی قدیم بمعنی انجام یافته و صادرشده بکار رفته است: و در جملگی احوال از حضرت ذوالجلال از بادرات اعمال و صادرات اقوال استغفار میکند. (جهانگشای جوینی). و تداق از خوف بادرات سخنهای نافرجام و اندیشه های ناتمام بر اندیشۀ مخالفت موافقت داشت. (جهانگشای جوینی). و از جرائمی که سبب خذلان حادث شده است التماس صفح جمیل نماید و از بادرات زلات استغفار کند. (جهانگشای جوینی) ، نوعی از ریحانست چون قلب محزون را تفریح دهد و مانع غم گردد، آنرا سپرغم نیز گویند. رشیدی گفته: بادرویه ترۀ خراسانی است که ریحان کوهی گویند و بادروج معرب آن و در فرهنگ جهانگیری بمعنی بادرنگبویه سهو شده. (آنندراج) (انجمن آرا).
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی خاور الیگودرز و یک هزارگزی خاور راه مالرو اسماهور بالا به دره سفید در جلگه واقعست، هوایش معتدل و دارای 338 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری و زبان فارسی سخن میگویند، آبش از قنات و محصولش غلات، لبنیات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، کنایه از خوشامدگوی باشد: در کوی تو پروازکنان بلبل و قمری گل بادپران سرو هوادار ندارد، ظهوری (از آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 150)، ، گذرگاه باد و روزنی را گویند که بجهت آمدن باد گذارند، (برهان) (هفت قلزم)، جائی که گذرگاه باد بود، رجوع بفرهنگ سروری شود، روزنی که در عمارت بر رخ باد نهندش و آنرا بادگیر نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، دریچه ای را گویند که برای آمدن باد گشاده باشند، (غیاث)، رجوع به بادگیر، بادخان، بادخن، بادخوانی، بادپروا شود، روزنی که در عمارت بطرف باد کنند و گاهی دو چوب بشکل صلیب در آن گذارند تا حیوانات درون نیایند
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی خاور الیگودرز و یک هزارگزی خاور راه مالرو اسماهور بالا به دره سفید در جلگه واقعست، هوایش معتدل و دارای 338 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری و زبان فارسی سخن میگویند، آبش از قنات و محصولش غلات، لبنیات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، کنایه از خوشامدگوی باشد: در کوی تو پروازکنان بلبل و قمری گل بادپران سرو هوادار ندارد، ظهوری (از آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 150)، ، گذرگاه باد و روزنی را گویند که بجهت آمدن باد گذارند، (برهان) (هفت قلزم)، جائی که گذرگاه باد بود، رجوع بفرهنگ سروری شود، روزنی که در عمارت بر رخ باد نهندش و آنرا بادگیر نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، دریچه ای را گویند که برای آمدن باد گشاده باشند، (غیاث)، رجوع به بادگیر، بادخان، بادخن، بادخوانی، بادپروا شود، روزنی که در عمارت بطرف باد کنند و گاهی دو چوب بشکل صلیب در آن گذارند تا حیوانات درون نیایند
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده: خرد و مردمیش روزافزون فضل و آزادگیش مادرزاد. فرخی. ، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین). - اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء). - دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر. - کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود. - نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود. ، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم همی روندچنان کامدند مادرزاد. سعدی
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده: خرد و مردمیش روزافزون فضل و آزادگیش مادرزاد. فرخی. ، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین). - اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء). - دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر. - کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود. - نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود. ، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم همی روندچنان کامدند مادرزاد. سعدی
کلمه فعل یعنی شدنی میشود، (ناظم الاطباء)، یعنی هرچه میشود بشود، (آنندراج)، هرچه باید بشود میشود، (ناظم الاطباء)، هرچه باداباد، علی اﷲ، فرخی گوید: چنان نمود ملک را که ره بدست چپ است برفت سوی چپ و گفت هرچه باداباد، حافظ فرماید: شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد، باد و ابر است این جهان افسوس باده پیش آر هرچه باداباد، رودکی، بگیرم پند تو بر یاد از این بار بکوشم هرچه باداباد از این بار، نظامی، هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم (مثل)، (از فرهنگ نظام)، این ترکیب غالباً با هرچه استعمال میشود
کلمه فعل یعنی شدنی میشود، (ناظم الاطباء)، یعنی هرچه میشود بشود، (آنندراج)، هرچه باید بشود میشود، (ناظم الاطباء)، هرچه باداباد، علی اﷲ، فرخی گوید: چنان نمود ملک را که ره بدست چپ است برفت سوی چپ و گفت هرچه باداباد، حافظ فرماید: شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد، باد و ابر است این جهان افسوس باده پیش آر هرچه باداباد، رودکی، بگیرم پند تو بر یاد از این بار بکوشم هرچه باداباد از این بار، نظامی، هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم (مثل)، (از فرهنگ نظام)، این ترکیب غالباً با هرچه استعمال میشود
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید: گران خیز است همچون درد زانو زمین گیر است چون باد کهنکو. (از آنندراج). ، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید: گران خیز است همچون درد زانو زمین گیر است چون باد کهنکو. (از آنندراج). ، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند