جدول جو
جدول جو

معنی باداباد

باداباد
شدنی می شود، هر چه باید بشود می شود، علی الله (این ترکیب غالباً با «هرچه» استعمال می شود)
تصویری از باداباد
تصویر باداباد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با باداباد

باداباد

باداباد
کلمه فعل یعنی شدنی میشود، (ناظم الاطباء)، یعنی هرچه میشود بشود، (آنندراج)، هرچه باید بشود میشود، (ناظم الاطباء)، هرچه باداباد، علی اﷲ، فرخی گوید:
چنان نمود ملک را که ره بدست چپ است
برفت سوی چپ و گفت هرچه باداباد،
حافظ فرماید:
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد،
باد و ابر است این جهان افسوس
باده پیش آر هرچه باداباد،
رودکی،
بگیرم پند تو بر یاد از این بار
بکوشم هرچه باداباد از این بار،
نظامی،
هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم (مثل)، (از فرهنگ نظام)، این ترکیب غالباً با هرچه استعمال میشود
لغت نامه دهخدا

بادابادا

بادابادا
باداباد توضیح این کلمه نخستین کلمه ایست از تصنیف معروف که خنیاگران در شب عروسی خوانند. یا با باداباد. باهیاهو: علی روءس الاشهاد: با گفتن بادابادا مبارکبادا آوردن با تشهیر آوردن: جهاز بی ارز عروس را با تشهیر آوردن: جهاز بی ارز عروس را در خوانچه ها با بادابادا بخانه داماد بردند
فرهنگ لغت هوشیار

بادا باد

بادا باد
در مقام اهمال، بی علاقگی و سهل انگاری نسبت به چیزی یا امری گفته می شود، هرچه می شود بشود، هرچه باداباد
بادا باد
فرهنگ فارسی عمید

بالاباد

بالاباد
مقابل پائین باد، مقابل زیرباد، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
بسیار خوشبویی بالاباد هم بنشین
لغت نامه دهخدا

بادباد

بادباد
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی خاور الیگودرز و یک هزارگزی خاور راه مالرو اسماهور بالا به دره سفید در جلگه واقعست، هوایش معتدل و دارای 338 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری و زبان فارسی سخن میگویند، آبش از قنات و محصولش غلات، لبنیات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، کنایه از خوشامدگوی باشد:
در کوی تو پروازکنان بلبل و قمری
گل بادپران سرو هوادار ندارد،
ظهوری (از آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 150)،
، گذرگاه باد و روزنی را گویند که بجهت آمدن باد گذارند، (برهان) (هفت قلزم)، جائی که گذرگاه باد بود، رجوع بفرهنگ سروری شود، روزنی که در عمارت بر رخ باد نهندش و آنرا بادگیر نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، دریچه ای را گویند که برای آمدن باد گشاده باشند، (غیاث)، رجوع به بادگیر، بادخان، بادخن، بادخوانی، بادپروا شود، روزنی که در عمارت بطرف باد کنند و گاهی دو چوب بشکل صلیب در آن گذارند تا حیوانات درون نیایند
لغت نامه دهخدا

بادبادک

بادبادک
کاغذی بشکل مربع با ندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی می چسبانند و بکمک دنباله و بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان بهوا پرواز دهند و سرگرم شوند کاغذی بشکل مربع باندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی چسبانند و بکمک دنباله ای بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان برای بازی و سرگرمی بهوا پرواز دهند
فرهنگ لغت هوشیار