جدول جو
جدول جو

معنی اکلاء - جستجوی لغت در جدول جو

اکلاء
(اِ)
گیاه ناک گردیدن زمین.
لغت نامه دهخدا
اکلاء
(اَ)
بلغ اﷲ بک اکلاء العمیر، به آخر عمر و درازترعمر رساند ترا خدای. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
جلیل ها، بزرگواران، جمع واژۀ جلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکفاء
تصویر اکفاء
در قافیه، آوردن حروف روی قریب المخرج در قافیه که از عیوب شعر است مانند «گ» و «ک» در کلمات «سگ» و «شک»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
دور شدن از وطن، دور شدن از خانمان
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
به قطران و جز آن مالیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قطران و جز آن مالیدن بر بدن. (آنندراج) ، آزاد کردن. رها کردن: زود باشد که مرا در این ساعت از حبس اطلاق کنند و خلاص دهند. (تاریخ قم ص 245) ، سر دادن آب و رها کردن آن: و این کاریز بحکم دیوان پادشاه باشد و سرای امیر را عادت چنان رفتست که مایه ای از دیوان اطلاق کنند تا جولاهگان از بهر دیوان بافند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 145) ، تعیین کردن: اندر این روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفط تا جسد جعفر برمکی را سوخته آید ببازار چهار درم و چهار دانگ و نیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191) ، تعیین کردن لفظی بر معنایی. بکار بردن. استعمال کردن. گفتن. (غیاث) :
زهی برات بقا را ز عالم مطلق
نکرده کاتب جان جز بنام تو اطلاق.
خاقانی.
و قومی خاک بدهانشان الهیت بر ائمۀ ضلال خود که از بهایم و سباع و حشرات در مرتبه خسیس تر بودند اطلاق کردند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شلو. (دهار) (منتهی الارب). جمع واژۀ شلو، بمعنی اندام و تن از هر چیزی. (آنندراج). رجوع به شلو شود. اعضای گوشتی. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(سِ سَ)
نیکوداشت کردن، خداوند ستور سست و کند شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بلی و بلو، غوره بیاوردن خرما
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ دَ / دِ)
بمعنی مطاوعۀ مجرد آن است. تطلی. (از متن اللغه). رجوع به تطلی و طلی شود. اندوده شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ج ملا ٔ. و از آنست: احسنوا املأکم، ای اخلاقکم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ملأ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلا. (ناظم الاطباء) (دهار) (متن اللغه) (المنجد). رجوع به طلا شود.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
گران کردن نرخ را. گران خریدن چیز را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به این معنی ناقص واوی است. (ناظم الاطباء). گران گردانیدن بهاء: اغلی اغلاء، جعله غالیاً. (از اقرب الموارد). گران بها کردن. گران بها یافتن. گرانبها خریدن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلند کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از منتخب از غیاث اللغات). بلند گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن چیزی. (از اقرب الموارد) :
سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). خدایگان زمان و زمین مظفر دین
که قائم است بر اعلاء دین و اظهارش.
سعدی.
- اعلاء کلمه، بلندآوازه و آشکار ساختن آن: و آنگاه همت ملکانه را بر اعلاء کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(اَ عِلْ لا)
جمع واژۀ علیل. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به علیل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
اصلاء چیزی، در آتش درآوردن آنرا و نگاه داشتن در آن. (از قطر المحیط) (از المنجد). در آتش آوردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13) (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). به آتش درآوردن و ملازم و مقیم درآوردن در آتش. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صلا. (منتهی الارب) (المنجد) (قطر المحیط). رجوع به صلا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
توبره بنمودن ستور را تا بیاید و انس گیرد: اشلی دابته اشلاءً، مکروه و ناخوش داشتن چیزی را. و منه الحدیث: سیلیکم الامراء تقشعر منهم الجلود و تشمئزﱡ منهم القلوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). برمیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). ناخوشدلی از چیزی. (زمخشری). نفور نفس از مکروه، ترسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسناک شدن. فزع. ذعر. (المنجد) : ’و اذا ذکر اﷲ وحده اشماءزّت قلوب الذین لایؤمنون بالاّخره’. (قرآن 39 / 45) ، اقشعرار. (زوزنی). بر خود لرزیدن بسبب نفرت از چیزی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن. (زوزنی). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی) :
ولیکن ادل دلوک فی الدلاء.
، حمله بردن. حمله کردن، استوار شدن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). اعتماد کردن بر کسی. (منتهی الارب) ، وسیله جستن، گستاخی و جرأت کردن بر... دلیری کردن بر.، گرفتن قرن و حریف خود را از بالا، ادلال بازی، گرفتن باز صید خود را از بالا، ادلال ذئب، گرگین شدن گرگ و لاغر شدن او، ادلال بمحبت، از حد گذشتن در دوستی
لغت نامه دهخدا
سلاک دادن خانه، سلاک دادن ستور (سلاک کرایه)، دیر کردن، سخن به درازا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکداء
تصویر اکداء
گدامنشی، زفتی (بخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباء
تصویر اکباء
دور کردن، برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکهاء
تصویر اکهاء
به گونه رمن کار آمدان هنروران رنجور شدن، رنجورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکواء
تصویر اکواء
به زبان رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کفوء، همسران، برابران، خمانیدن، بازداشتن، پساوند نمایی در چامه سرایی دو واژه را که آهنگ یکسان دارند ولی وات های جور ندارند پساوند گردانند مانند: صحو و سهو یا بحر و شهر، بازدارندگان، همالان، همانندان، خم کردن، خمانیدن، راه بر تافتن، از مقصود منحرف گشتن، خم و کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاء
تصویر املاء
((اِ))
پر کردن، مطلبی را بیان کردن تا دیگری بنویسد، درست نویسی، رسم الخط، دیکته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاء
تصویر ابلاء
((اِ))
عذر خود را بیان کردن، سوگند خوردن، ادا کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاء
تصویر اخلاء
((اِ))
خالی یافتن، خالی کردن، در خلوت بردن کسی را، خالی شدن، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکفاء
تصویر اکفاء
جمع کفوء، همسران، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایلاء
تصویر ایلاء
بر عهده کسی قرار دادن، وصیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلاء
تصویر اغلاء
((اِ))
گران خریدن، گران کردن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکباء
تصویر اکباء
آخالها، خاک روبه ها، دورکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتلاء
تصویر اکتلاء
بیدارمانی، پاس داشت، پرهیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکهاء
تصویر اکهاء
رنجورشدن، کارآمدان، هنروران
فرهنگ واژه فارسی سره