معنی املاء - فرهنگ فارسی معین
معنی املاء
- املاء((اِ))
- پر کردن، مطلبی را بیان کردن تا دیگری بنویسد، درست نویسی، رسم الخط، دیکته
تصویر املاء
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با املاء
املاء
- املاء
- ج ِمَلاَ ٔ. و از آنست: احسنوا املأکم، ای اخلاقکم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ملأ شود
لغت نامه دهخدا
امحاء
- امحاء
- زدودن، ستردن، پاک کردن، زدایش، محو کردن، ناپدید کردن، از میان بردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
املال
- املال
- به ستوه آوردن ستوهاندن، دراز شدن راس (سفر)، تنگدل گرداندن، فروخواندن، بر نوشتن، نان پختن: بر ریگ گرم سنگک پختن بستوه آوردن ملول کردن ستوه کردن، ملول کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
املاک
- املاک
- جمع ملک، داراک ها بنه ویسان هیران، جمع ملک، فرشتگان پادشاه گردانیدن، زن خواستن، زن دادن، زناشویی، واگذاری، داراییها ثروتها
فرهنگ لغت هوشیار