جدول جو
جدول جو

معنی اکتفال - جستجوی لغت در جدول جو

اکتفال
(اِ)
کفل ساختن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کفل (یعنی گلیم و جز آن که بر کوهان شتر پیچند برای نشستن) ساختن شتر را و سوار شدن بر آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
سرمه به چشم کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکفال
تصویر اکفال
کفل ها، جمع واژۀ کفل یا کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
کفایت کردن، بس دانستن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنان که، برای مثال ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر / بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر ی رفتی به سفر عظیم نیکو کردی / آن روز مبادا که تو یک بار دگر (عبید زاکانی) . مراد شاعر آن است که مبادا یک بار دیگر از سفر برگردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتهال
تصویر اکتهال
به میانسالی رسیدن، میان سالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتفال
تصویر احتفال
محفل تشکیل دادن، در یک جا جمع شدن، انجمن شدن، گرد آمدن گروهی از مردم در مجلس
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پذیرفتار گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پذیرفتار گردانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پذیرفتاری کردن. (دهار). ضامن و پذیرندۀ تعهد کردن. (آنندراج). پایندانی چیزی کردن. (المصادر زوزنی). ضمانت و کفالت چیزی به کسی دادن. ضامن شدن برای چیزی در برابر کسی. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به کلیدانه بسته شدن در. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسیار خیار گردیدن قوم، مال و جز آن فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گیاه برآوردن گرفتن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردانیدن خنور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نگون کردن ظرف برای بیرون ریختن آنچه در آن است. (ازاقرب الموارد). نگون کردن اوانی. (تاج المصادر بیهقی). نگون کردن ظرف آب و مانند آن. (آنندراج) ، بسنده کردن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). کفایت کردن به چیزی و در این معنی معمولا در فارسی بصورت اکتفا یعنی بی همزۀ آخر بکار رود. (از یادداشت مؤلف). بسنده کردن. بس دانستن. بس کردن. بس شدن. اقتصار. به چیزی بسنده کردن. بر چیزی فروایستادن. اکتفاء کردن به. بسنده کردن به. قناعت کردن به. بس کردن به. (یادداشت مؤلف). بسنده نمودن به چیزی وگویند قانع و خشنود شدن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نگون کردن. (از مهذب الاسماء). نگونسار ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن همه مال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیرنگ کردن و فریب دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
لازم گرفتن ده را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لازم گرفتن قریه را. (از اقرب الموارد) ، دستار بستن بر سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتاب رفتن. (منتهی الارب) ، دم برداشتن اسب در دویدن و ناقه وقت گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دم برداشتن اسب در دویدن. (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای دشنام دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انداختن چیزی روی چیز دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آرمیدن با زن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آرامش. (منتهی الارب). درآمیختن با زن. آرمیدن با زن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درخشیدن برق. گویند: اکتل الغمام بالبرق، درخشید ابر و برق زد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). درخشیدن برق. (آنندراج). درخشیدن بخنوه. (تاج المصادر بیهقی). تبسم ابر. برق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
کهل گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کهل گردیدن و آن عمر ما بین سی و چهل است. (آنندراج). به کهولت رسیدن. (المصادر زوزنی) : چون عمر بهار به اکتهال رسیدی و نهار او به زوال مراجعت با مصیف به امضاء رسانیدی. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، ستبرتر وکثیف تر. (ناظم الاطباء). کثیف تر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ اَ)
آراسته شدن. زینت گرفتن. (منتهی الارب) ، احتباس مواد در تن، بازداشتن، نگاه داشتن، احتقنت الروضه، اشرفت جوانبها علی سرارها. (منتهی الارب) ، حقنه کردن. اماله کردن. تنقیه کردن، خویشتن حقنه کردن. (زوزنی) ، با داروی ریختنی با محقنه مداوا کردن، احتقان دم، میل الدّم. غلبۀ دموی (اصطلاح طب) ، احتقان دم کسی، بازداشتن از ریختن خون او: تا چون نائرۀ غضب سلطان تسکین یافت بر آن مساکین رحمت کرد و به احتقان دماء ایشان اشارت فرمود. (جهانگشای جوینی) ، احتقان رکودی (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کفل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به کفل شود، قرصه. گویند: اکلت اکله واحده، ای لقمه او قرصه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرصه. طعمه. (از اقرب الموارد). قرص. گرده. (یادداشت مؤلف). یک قرص. (مؤید الفضلاء) (آنندراج) ، طعام و خورش. ج، اکل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء).
- ذوالاکله، لقب حسان بن ثابت رضی اﷲ عنه. (از منتهی الارب). رجوع به حسان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
سرمه کشیدن بی خواب شدن گیاهناکی سرمه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفال
تصویر اکفال
جمع کفل، سرین ها پایندان کردن (پایندان ضامن) جمع کفل سرینها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسنده کردن، کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بسندگی: بسنده کردن، سرنگون کردن، چیره گشتن بسنده کردن بس کردن بس دانستن بس شدن کفایت کردن، بسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
آراستگی، گردهمایی، بزمیدن (بزم کردن)، گزافکویی آراسته شدن زینت گرفتن، گرد آمدن مردم انجمن شدن گرد آمدن گروهی در مجلس، بزم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتیال
تصویر اکتیال
کشیدن، وزن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
میانسالگی: میانسال شدن، دو مویگی: دو موشدن دو موی شدن، دو مویی، میانه سالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفال
تصویر انتفال
بیزاری جستن، دور گردیدن، در خواستن در خواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گابیدن گایش گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
((اِ تِ))
سرمه کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتهال
تصویر اکتهال
((اِ تِ))
دو موی شدن، دو مویی، میانه سالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
((اِ تِ))
بسنده کردن، کافی بودن، بسندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
سرمه کشی، گیاه ناکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسندگی، چیره گردی، سرنگونی، بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتیال
تصویر اکتیال
پیمایش، پیمودن
فرهنگ واژه فارسی سره