معنی احتفال - فرهنگ فارسی عمید
معنی احتفال
- احتفال
- محفل تشکیل دادن، در یک جا جمع شدن، انجمن شدن، گرد آمدن گروهی از مردم در مجلس
تصویر احتفال
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با احتفال
احتفال
- احتفال
- آراستگی، گردهمایی، بزمیدن (بزم کردن)، گزافکویی آراسته شدن زینت گرفتن، گرد آمدن مردم انجمن شدن گرد آمدن گروهی در مجلس، بزم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
احتفال
- احتفال
- آراسته شدن. زینت گرفتن. (منتهی الارب) ، احتباس مواد در تن، بازداشتن، نگاه داشتن، احتقنت الروضه، اشرفت جوانبها علی سرارها. (منتهی الارب) ، حقنه کردن. اماله کردن. تنقیه کردن، خویشتن حقنه کردن. (زوزنی) ، با داروی ریختنی با محقنه مداوا کردن، احتقان دم، میل الدّم. غلبۀ دموی (اصطلاح طب) ، احتقان دم کسی، بازداشتن از ریختن خون او: تا چون نائرۀ غضب سلطان تسکین یافت بر آن مساکین رحمت کرد و به احتقان دماء ایشان اشارت فرمود. (جهانگشای جوینی) ، احتقان رکودی (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
احتفاف
- احتفاف
- گرد گردی (طواف)، خوردن آن چه در دیگ باشد تا ته خوردن کاسه لیسی
فرهنگ لغت هوشیار
احتفاظ
- احتفاظ
- نگاهداری نگاهبانی، خویشتنداری، خشم گیری نگاه داشتن حراست کردن، خویشتن داری کردن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار