جدول جو
جدول جو

معنی اوفیاء - جستجوی لغت در جدول جو

اوفیاء(اَ)
جمع واژۀ وفی. (اقرب الموارد) ، زمین گیر و بجامانده. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوریاد
تصویر اوریاد
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی سنندج
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ لِ)
ولی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. (قرآن 257/2). رجوع به ولی شود.
- اولیاء عهود، جمع واژۀ ولی عهد: آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهنداز غلام و تجمل و... هر چه تمامتر ما را فرمود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
جمع واژۀ فی ٔ، بمعنی سایۀ زوال که بعد از گشتن آفتاب باشد. و غنیمت و غیره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). سایه ها. اظلال. (یادداشت مؤلف) : و ینبت فی رؤس جبال الشامخه و فی الافیاء. (ابن البیطار ذیل کلمه جنطیان). و رجوع به فی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وصی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (شرح قاموس). رجوع به وصی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وضی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وضی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
نامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به یکی از چهار طبقۀ شیعۀ خویش داد. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نبی ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (دهار). پادشاهان آل بویه که لقب شاهنشاه داشتند. این کلمه یعنی شاهنشاه را به کلماتی از جمله انبیاء اضافه می کردند ومی گفتند: شاهنشاه انبیاء. (از نقودالعربیه ص 135).
- خاتم الانبیاء، رجوع به همین ماده شود.
، بر سر خود رفتن ناقه و معلوم نشدن که کجا زاییده، انتج القوم، زه آوردند شتران ایشان، وقت زه رسیدن اسب و ناقه را یعنی حملش آشکار شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزدیک گشتن اسب بزادن. (مصادر زوزنی). فرارسیدن هنگام زایش چارپایان. (فرهنگ فارسی معین) ، نتیجه دادن. نتیجه بخشیدن. منتج شدن. (یادداشت مؤلف) ، نتیجه گرفتن از چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح منطق) نتیجه گرفتن از مقدمات منطقی. (فرهنگ فارسی معین) : از قضایا اجنبی انتاج صورت نبندد پس دو حد باقی را از دو مقدمه که به معنی یکی بود و در نتیجه ساقط باشد حد اوسط خوانند... و حد اوسط علت تألیف قیاس بود و رسانندۀ دو باقی بیکدیگر که انتاج عبارت از آنست. (اساس الاقتباس ص 191)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صفی ّ. (اقرب الموارد) (غیاث) (آنندراج). برگزیدگان. (از منتخب) (غیاث) (آنندراج). دوستان گزیده. دوستان خالص. خالصان. اولیاء:
مهین عالم آنرا نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا واصفیاست.
ناصرخسرو.
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا.
خاقانی.
با سایۀ رکاب محمد عنان درآر
تا طرقوازنان تو گردند اصفیا.
خاقانی.
در پیش او که غاشیه کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویده هم اصفیا.
عطار.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پشته ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
تیره بختان جمع شقی بدبختان تیره روزان تبه روزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسیاء
تصویر انسیاء
رگ کردن پستان روان شدن شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراء
تصویر انفراء
ترکیدن باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
جمع نبی، پیامبران، وخشوران، پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفباء
تصویر الفباء
واتگروه
فرهنگ لغت هوشیار
توانگران، مالداران، جمع غنی، توانگران جمع غنی توانگران بی نیازان مالداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضیاء
تصویر اوضیاء
جمع وضیء، پاکیزه رویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقویاء
تصویر اقویاء
جمع قوی، نیرومندان، زورمندان، توانایان، زورآوران، مقابل ضعفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخیاء
تصویر اسخیاء
جمع سخی، جوانمردان، جمع سخی بخشندگان سخاوتمندان جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صفی، منتخب دوستان، گزیده، اولیا، برگزیدگان، جمع صفی، پاکیزه خویان پاکان نیکان جمع صفی پاکان گزیدگان ویژگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذکیاء
تصویر اذکیاء
جمع ذکی، زیرکان، مردان تیز خاطر، پاکان، باهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیاء
تصویر ادعیاء
جمع دعی، پسرخواندگان، جهمرز زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصیاء
تصویر اوصیاء
جمع وصی، پند گران، سفارش شدگان جمع وصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکیاء
تصویر ازکیاء
پاکان، روشن اندیشگان جمع زکی پاکان، صاحبان ذهن صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفیاء
تصویر اصفیاء
جمع صفی، پاکان، برگزیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولیاء
تصویر اولیاء
((اَ یا اُ))
جمع ولی، بزرگان، یاران، دوستان، عارفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوصیاء
تصویر اوصیاء
((اَ یا اُ))
جمع وصی، وکیل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتقیاء
تصویر اتقیاء
جمع تقی، پرهیزکاران، پارسایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذکیاء
تصویر اذکیاء
جمع ذکی، زیرکان، پاکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسخیاء
تصویر اسخیاء
جمع سخی، جوانمردان، سخاوتمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
جمع شقی، سیه روزان، بدبختان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغنیاء
تصویر اغنیاء
جمع غنی، ثروتمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
جمع نبی، پیامبران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
پیغمبران، پیامبران
فرهنگ واژه فارسی سره