جدول جو
جدول جو

معنی اوصاب - جستجوی لغت در جدول جو

اوصاب(اَ)
جمع واژۀ وصب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیماریها و امراض: ما نیز در اقسام اسقام و نوائب اوصاب و شوائب اعلال بر امید اقامت و ایلال مغرور و مسرورمیباشیم. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به وصب شود، جمع واژۀ وعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار، خلاف سهل. (از آنندراج) ، جمع واژۀ وعیر. (المنجد). رجوع به وعر و وعیر شود
لغت نامه دهخدا
اوصاب
جمع وصف
تصویری از اوصاب
تصویر اوصاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوصال
تصویر اوصال
وصل ها، وصال ها، پیوستن ها، مقابل هجر ها، مرتبط شدن ها، پیوندها، اعضای بدن، جمع واژۀ وصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
عصبها، کنایه از وضعیت روحی شخص، جمع واژۀ عصب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
وصف ها، بیان چگونگی و حالت ها، جمع واژۀ وصف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ وصل، جمع واژۀ وعل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وعل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سنگریزه انداختن: احصب الفرس، سنگریزه انداخت اسب بسم در رفتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شصب، بمعانی شدت و قحطی و بهره و نصیب. (از اقرب الموارد). رجوع به شصب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
کوشش نمودن در سیر. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشش کردن شتر در حرکت: اعصبت الابل، جدت فی السیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عصب، یعنی پی. مفاصل. (آنندراج) (دهار) (ازناظم الاطباء). جمع واژۀ عصب، بمعنی پی مفاصل و درخت پیچک و برگزیدگان قوم. و یکی آن عصبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیها و عصبها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیمار شدن، (از ’وص ب’)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
اشصاب خدا زندگی کسی را، دشوار کردن آن. یقال: اشصب اﷲ عیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ / چِ فِ / فِ)
فراخ سال شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خصب و خصب.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ج قصب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بمعنی پشت ها و روده ها. رجوع به قصب شود، جمع واژۀ قطع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به قطع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ورب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وقب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخنه های خانه، سنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (آنندراج) ، جای سخت. (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وغب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جوال و رخت روی، متواضع. فروتن، کشته. به خاک سیاه نشسته:
کو آنکه بباددادۀ تست
بر خاک ره اوفتادۀ تست.
نظامی.
و رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وطب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وطب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوشاب
تصویر اوشاب
ولگردان بیسر و پایان، گروه ها مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نصب، سنگهائی که گرداگرد کعبه بر پا میکردند و می پرسیدند و بر آنها ذبح و قربانی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
جمع وصف، چگونگی ها چونی ها جمع وصف صفتها چگونگیها وصفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصال
تصویر اوصال
جمع وصل، بند اندام ها جمع وصل پیوندها بندها اعضای بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطاب
تصویر اوطاب
جمع وطب، مشک های شیر خیک های شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقاب
تصویر اوقاب
جمع وقب، رخت های خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراب
تصویر اوراب
جمع ورب، کنام ها (خانه های وحوش)، نخجیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی، مفاصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصاب
تصویر اخصاب
باروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
((اَ یا اُ))
جمع وصف، صفت ها، چگونگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاب
تصویر انصاب
جمع نصب، مجسمه هایی که اعراب پیش از اسلام آن ها را پرستش می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوصال
تصویر اوصال
((اَ یا اُ))
جمع وصل، پیوندها، بندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی ها، عصب ها، وضع روحی و روانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصواب
تصویر اصواب
((اَ وَ))
صواب تر، درست تر، راست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوقاب
تصویر اوقاب
((اَ یا اُ))
جمع وقب، گودی که در آن آب جمع شود، هر گودی در اندام مانند گودی چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
سهشگران
فرهنگ واژه فارسی سره