- اوباشتن
- مملو و پر کردن
معنی اوباشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- اوباشتن
- انباشتن، آکندن، پر کردن، افکندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرکردن و مملو کردن، انبوه کردن
افراشتن
انباشته، انبارده، روی هم ریخته، انبوه شده، پرکرده
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، برافراشتن، فراختن، افراختن
انبار کردن
پر کردن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
پر کردن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
تصور کردن، فرض کردن
مجبور کردن
بلند ساختن، برداشتن
اسم انباشتن، پر کرده مملو انبارده
خواهد اوبارد بیوبار اوبارنده اوبارده) نا جویده فرو بردن بلع کردن بلعیدن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
انبارده، روی هم ریخته، انبوه شده، پرکرده
بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن، برای مثال به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن به که ماهی بیوباردم (رودکی - ۵۴۳) ، ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماری ست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو - ۲۵۳)
بلند ساختن، بالا بردن برای مثال هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (سعدی - ۵۶) آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، اوراشتن، برافراشتن، افراختن، فراختن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
وادار کردن، کسی را به کاری گماشتن، مجبور کردن
تحریک کردن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن
کشاندن، جذب کردن
مانع شدن، بازداشتن
تحریک کردن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن
کشاندن، جذب کردن
مانع شدن، بازداشتن
تکاثر، تراکم
ولنگاری ولگردی عمل و فعل اوباش الواطی هرزگی فسق و فجور اشتغال بلهو و لعب
ناکسان، مردم عامی، هیچ نفهمیده بی سر و پا و جلف، فرومایه
مردم پست، فرومایه، بی سر و پا، ولگرد، عامی و بی تربیت که موجب آزار دیگران می شوند، هر کدام از این گونه افراد. مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی شود، کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می کنند
جمع وبش، فرومایگان، مردمان بی سر و پا