اوباردن اوباردن خواهد اوبارد بیوبار اوبارنده اوبارده) نا جویده فرو بردن بلع کردن بلعیدن فرهنگ لغت هوشیار
اوباردن اوباردن بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن، برای مِثال به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن بِه که ماهی بیوباردم (رودکی - ۵۴۳)، ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماری ست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو - ۲۵۳) فرهنگ فارسی عمید