صمغ. شلم. صمغ درگیلاس، آلبالو، آلو، زردآلو، گوجه و میوه های دیگر. (یادداشت مؤلف). صمغ و مادۀ چسبندۀ لزجی که از درختان مخصوصاً درختان آلو و آلوچه و گوجه خارج می شود ودر برابر هوا انجماد می یابد. (فرهنگ فارسی معین)
صمغ. شَلَم. صمغ درگیلاس، آلبالو، آلو، زردآلو، گوجه و میوه های دیگر. (یادداشت مؤلف). صمغ و مادۀ چسبندۀ لزجی که از درختان مخصوصاً درختان آلو و آلوچه و گوجه خارج می شود ودر برابر هوا انجماد می یابد. (فرهنگ فارسی معین)
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگول، انگیل
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی اَنگَله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، اَنگول، اَنگیل
نجم ها، ستاره ها، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اخترها، نیّرها، جرم ها، کوکبه ها، تاراها، استاره ها، نجمه ها، کوکب ها، ستارها، قسط ها، جمع واژۀ نجم
نجم ها، سِتارِه ها، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، اَختَرها، نَیِّرها، جِرم ها، کُوکَبِه ها، تاراها، اِستارِه ها، نَجمِه ها، کُوکَب ها، سِتارها، قسط ها، جمعِ واژۀ نجم
بیل پهن که با آن زمین را هموار کنند، آلتی آهنی که پیلبانان با آن پیل را می رانند، کجک، برای مثال پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبید از آنک / گر بیاسایم دمی هندوستان یادآورم (خاقانی - ۲۵۰ حاشیه)
بیل پهن که با آن زمین را هموار کنند، آلتی آهنی که پیلبانان با آن پیل را می رانند، کجک، برای مِثال پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبید از آنک / گر بیاسایم دمی هندوستان یادآورم (خاقانی - ۲۵۰ حاشیه)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
جمع مذکر ضمیر مخاطب یعنی شما. (ناظم الاطباء). شما جماعت مذکر. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). شما، کسی را کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). بلا و سختی رسیدن و درآمدن. (آنندراج) ، قصد کردن. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هجری قمری منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت. دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست. داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامۀ ناصری نقل شده. از آن جمله است: شبی سرخ رو از می کامران فتادم بدرگاه صدر جهان ببزمی چو فردوس آراسته مهیا دراو هر چه دل خواسته برآن شد که تا آزماید مرا پس از آزمودن ستاید مرا بفرمود کانجم یکی داستان ز سهراب و رستم بنظم آر و خوان چو فردوسی اندر جهان شعر کس نگفت و نگوید از این پیش و پس روانش ز یزدان فروزنده باد بر او آفرین زآفریننده باد ز فرمان او چون نبودم گزیر شدم خسته ناچار فرمان پذیر. (از فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 315). و بنا به اشارۀ فرهنگ سخنوران در تذکرۀ مرآه الفصاحه، نسخۀ خطی کتاب خانه سلطان القرائی نیز ذکر وی رفته است، گرد آمدن: پیام من بدان روی نکو بر که خوبی انجمن دارد بر او بر. (ویس و رامین)
علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هجری قمری منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت. دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست. داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامۀ ناصری نقل شده. از آن جمله است: شبی سرخ رو از می کامران فتادم بدرگاه صدر جهان ببزمی چو فردوس آراسته مهیا دراو هر چه دل خواسته برآن شد که تا آزماید مرا پس از آزمودن ستاید مرا بفرمود کانجم یکی داستان ز سهراب و رستم بنظم آر و خوان چو فردوسی اندر جهان شعر کس نگفت و نگوید از این پیش و پس روانش ز یزدان فروزنده باد بر او آفرین زآفریننده باد ز فرمان او چون نبودم گزیر شدم خسته ناچار فرمان پذیر. (از فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 315). و بنا به اشارۀ فرهنگ سخنوران در تذکرۀ مرآه الفصاحه، نسخۀ خطی کتاب خانه سلطان القرائی نیز ذکر وی رفته است، گرد آمدن: پیام من بدان روی نکو بر که خوبی انجمن دارد بر او بر. (ویس و رامین)
جمع واژۀ نجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستارگان. اختران. ستاره ها. اخترها: خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی. ناصرخسرو. هموشد فاعل افلاک و انجم همو بحر محیط و جان مردم. ناصرخسرو. اهل هنر بجمله بکردار انجمند تو در میان اهل هنر بدر انجمی. سوزنی. نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم میر. سوزنی. صحن فلک از نران انجم ماند رمۀ مضمران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 33). انجم و افلاک بگشتن درند راحت و محنت بگذشتن درند. نظامی. ذره ای است انجم ز خورشید رخت نقطه ای است افلاک از پرگار تو. عطار. دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت اما چو گریۀ ما تخم شرر ندارد. کلیم (از آنندراج). ز صبح دانۀ انجم تمام میسوزد بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز. صائب (از آنندراج). از جنون شوری ببازار جهان انداختم شیشۀ انجم ز طاق آسمان انداختم. میرناصرعلی (از آنندراج). ای ذات تو شمس و ذاتها انجم ای ملک توکل و ملکها اجزا. ؟ - انجم فساردن (ظ: فشاردن) ، حکم کردن و شتابیدن. (مؤید الفضلاء) .و رجوع به انجم افشردن شود: - پرانجم، پرستاره: ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم از معنی باشد چو سماوات پرانجم. بدری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - شاه انجم، خورشید: شاه انجم خادم لالای اوست خدمت لالاش از آن خواهم گزید. ؟ - امثال: انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیر علیشیر. (از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290)
جَمعِ واژۀ نجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستارگان. اختران. ستاره ها. اخترها: خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی. ناصرخسرو. هموشد فاعل افلاک و انجم همو بحر محیط و جان مردم. ناصرخسرو. اهل هنر بجمله بکردار انجمند تو در میان اهل هنر بدر انجمی. سوزنی. نور دین ای بنور رای و ضمیر بر افاضل چو مه بر انجم میر. سوزنی. صحن فلک از نران انجم ماند رمۀ مضمران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 33). انجم و افلاک بگشتن درند راحت و محنت بگذشتن درند. نظامی. ذره ای است انجم ز خورشید رخت نقطه ای است افلاک از پرگار تو. عطار. دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت اما چو گریۀ ما تخم شرر ندارد. کلیم (از آنندراج). ز صبح دانۀ انجم تمام میسوزد بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز. صائب (از آنندراج). از جنون شوری ببازار جهان انداختم شیشۀ انجم ز طاق آسمان انداختم. میرناصرعلی (از آنندراج). ای ذات تو شمس و ذاتها انجم ای ملک توکل و ملکها اجزا. ؟ - انجم فساردن (ظ: فشاردن) ، حکم کردن و شتابیدن. (مؤید الفضلاء) .و رجوع به انجم افشردن شود: - پرانجم، پرستاره: ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم از معنی باشد چو سماوات پرانجم. بدری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - شاه انجم، خورشید: شاه انجم خادم لالای اوست خدمت لالاش از آن خواهم گزید. ؟ - امثال: انجم گردون شمردن کی طریق اعور است. امیر علیشیر. (از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290)
خلق. (از اقرب الموارد) (زمخشری) (ناظم الاطباء). مخلوقات ازجن و انس. (غیاث اللغات) (آنندراج). جن و انسی. (زمخشری). جن و انس و یا آنچه بر روی زمین است. (ناظم الاطباء). آفریدگان. (السامی) (مهذب الاسماء). آفریده. (زمخشری). آنام و انیم نیز گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). انیم در شعر استعمال شود. (از اقرب الموارد). این هر سه لفظ (انام، آنام، انیم) اسم جمعاست نه جمع مثل قوم و رهط. (غیاث اللغات) (آنندراج). کلمه انام را واحد نباشد از لفظ خود. (یادداشت مؤلف) : والارض وضعها للانام. (قرآن 10/55). چون چنین بود پس چرا گفتم قصۀ خویش پیش شاه انام ؟ فرخی. مالک ازمۀ انام حامی ثغور اسلام. (گلستان). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام بمحبت او گراییده اند. (گلستان). خجسته باد و مبارک قدوم ماه صیام بر اولیا و احباء شهریار انام. نزاری قهستانی. - خیرالانام، پیغمبر اسلام {{صفت}} . - سیدالانام {{اسم خاص}} ، لقب پیغمبر اسلام است. (یادداشت مؤلف). - کهف الانام، پناه مردم، از عناوینی بود که به علمای دینی می نوشتند. - ملاذالانام، پناه مردم، از عناوین مخصوص علمای دین بود، نبریدن یا نخراشیدن یا درنگذشتن چنانکه تیر از چیزی. (یادداشت مؤلف). گویند رمی فأنباء یعنی تیر انداخت بر وی پس نبرید آنرا یا نخراشید یا نگذشت در آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، آگاه ساختن کسی را. (ناظم الاطباء). انبیته، آگاه ساختم او را. (منتهی الارب)، دورساختن کسی را از خود. (ناظم الاطباء). انبیته، دور کردم او را از خود. (منتهی الارب)، از حیث لغت و نیز نزد متقدمان علماء حدیث به معنی خبر دادن است جز آنکه در عرف متأخران در مورد اجازه بکار رفته است. (از شرح النخبه از کشاف اصطلاحات الفنون)
خلق. (از اقرب الموارد) (زمخشری) (ناظم الاطباء). مخلوقات ازجن و انس. (غیاث اللغات) (آنندراج). جن و انسی. (زمخشری). جن و انس و یا آنچه بر روی زمین است. (ناظم الاطباء). آفریدگان. (السامی) (مهذب الاسماء). آفریده. (زمخشری). آنام و انیم نیز گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). انیم در شعر استعمال شود. (از اقرب الموارد). این هر سه لفظ (انام، آنام، انیم) اسم جمعاست نه جمع مثل قوم و رهط. (غیاث اللغات) (آنندراج). کلمه انام را واحد نباشد از لفظ خود. (یادداشت مؤلف) : والارض وضعها للانام. (قرآن 10/55). چون چنین بود پس چرا گفتم قصۀ خویش پیش شاه انام ؟ فرخی. مالک ازمۀ انام حامی ثغور اسلام. (گلستان). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام بمحبت او گراییده اند. (گلستان). خجسته باد و مبارک قدوم ماه صیام بر اولیا و احباء شهریار انام. نزاری قهستانی. - خیرالانام، پیغمبر اسلام {{صِفَت}} . - سیدالانام {{اِسمِ خاص}} ، لقب پیغمبر اسلام است. (یادداشت مؤلف). - کهف الانام، پناه مردم، از عناوینی بود که به علمای دینی می نوشتند. - ملاذالانام، پناه مردم، از عناوین مخصوص علمای دین بود، نبریدن یا نخراشیدن یا درنگذشتن چنانکه تیر از چیزی. (یادداشت مؤلف). گویند رمی فأنباء یعنی تیر انداخت بر وی پس نبرید آنرا یا نخراشید یا نگذشت در آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، آگاه ساختن کسی را. (ناظم الاطباء). انبیته، آگاه ساختم او را. (منتهی الارب)، دورساختن کسی را از خود. (ناظم الاطباء). انبیته، دور کردم او را از خود. (منتهی الارب)، از حیث لغت و نیز نزد متقدمان علماء حدیث به معنی خبر دادن است جز آنکه در عرف متأخران در مورد اجازه بکار رفته است. (از شرح النخبه از کشاف اصطلاحات الفنون)
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرخر، مزاحم، سربار
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرِخر، مزاحم، سربار