- انگاردن
- پنداشتن تصور کردن گمان کردن
معنی انگاردن - جستجوی لغت در جدول جو
- انگاردن
- انگاشتن، انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
- انگاردن ((اِ دَ))
- پنداشتن، تصور کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ذخیره کردن
پرکردن، انبار کردن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
پنداشته تصور شده، داستان سرگذشت
افسانه، داستان، قصه، سرگذشت
انگاشتن، برای مثال چو باد در قفس انگار کار دولت خصم / از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال (انوری - ۲۸۲)
انباشتن، برای مثال به یک سخن دهن ظلم را فروبندی / به یک سخا شکم آز را بینباری (ظهیرالدین فاریابی - ۱۶۶)
تصور کردن، پنداشتن
تصور کردن، فرض کردن
ایدئولوژی
سوراخ کردن سفتن
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
پر شده مملو انباشته
خواهد اوبارد بیوبار اوبارنده اوبارده) نا جویده فرو بردن بلع کردن بلعیدن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
پندارنده گمان کننده
پندارنده، گمان کننده
نگاشتن، نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
وادار به لنگیدن کردن، لنگان لنگان به حرکت در آوردن
بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن، برای مثال به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن به که ماهی بیوباردم (رودکی - ۵۴۳) ، ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماری ست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو - ۲۵۳)
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، فشاردن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
بلنگیدن واداشتن بحرکتی لنگان واداشتن
ناآهاردن
نقش کردن تصویر کردن، رسم کردن (اشکال هندسی)، تحریر کردن نوشتن، سکه زدن