جدول جو
جدول جو

معنی انگاردن - جستجوی لغت در جدول جو

انگاردن
انگاشتن، انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
فرهنگ فارسی عمید
انگاردن
(کُ تَ کَ دَ)
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن:
همه شاه بگذارد از تو همی
بدی نیکی انگارد از تو همی.
فردوسی.
و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
انگاردن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
فرهنگ لغت هوشیار
انگاردن
((اِ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افشاردن
تصویر افشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، فشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوباردن
تصویر اوباردن
بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن، برای مثال به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن به که ماهی بیوباردم (رودکی - ۵۴۳)، ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماری ست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو - ۲۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگاندن
تصویر لنگاندن
وادار به لنگیدن کردن، لنگان لنگان به حرکت در آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاریدن
تصویر نگاریدن
نگاشتن، نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگارنده
تصویر انگارنده
پندارنده، گمان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگارده
تصویر انگارده
افسانه، داستان، قصه، سرگذشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاریدن
تصویر انگاریدن
انگاشتن، برای مثال چو باد در قفس انگار کار دولت خصم / از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال (انوری - ۲۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
انباشتن، برای مثال به یک سخن دهن ظلم را فروبندی / به یک سخا شکم آز را بینباری (ظهیرالدین فاریابی - ۱۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
حساب و کتاب و آوارجه و دفتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
رجوع به نگاریدن و نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ننگاریدن. ننگاشتن. مقابل نگاردن. رجوع به نگاردن و نگاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ/ اِ)
در حال انگاشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
تصور کردن و پنداشتن و گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندیشه بردن. (ناظم الاطباء) :
عاشقی خواهی که تا پایان بری
پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خوردو انگارید قند.
رابعۀبنت کعب قزداری (از آنندراج).
، نوعی از مردم فرنگ هم هست. (برهان قاطع). مراد انگلیس است و انگریز از زبان پرتغالی در هندوستان معمول شده و از آنجا بدیگر ممالک اسلامی رسیده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
پنداشته. تصورکرده. (فرهنگ سروری). پنداشته. تصورشده. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ کَ دَ)
فگاردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ دَ)
پر کردن و انبار کردن چیزی از چیزی دیگر. (برهان قاطع) (آنندراج). انباشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن. انبار کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
تو جیحون مینبار هرگز بمشک
که من برگشایم در گنج خشک.
دقیقی.
بینبارم این رود جیحون بمشک
بمشک آب دریا کنم پاک خشک.
دقیقی.
ای شاه قلعه های دگر ساز کاین وزیر
سالی دگر بزرّ بینبارد این حصار.
فرخی.
وآنگه آن کیسه بکافور بینباری
درکشی سرش بابریشم زنگاری.
منوچهری.
اگر تو آسمان را درنوردی
همان دریا بینباری بمردی.
(ویس و رامین).
خردمندا چه مشغولی بدین انبار بی حاصل
که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد.
ناصرخسرو.
بیاغارد بخون پهلوی ماهی
بینبارد بگرد افلاک گردان.
ناصرخسرو.
نه فلک را بکام بگذاریم
پنج و چهار و سه را بینباریم.
سنایی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف).
بیک سخن دهن آرزو فروبندی
بیک سخا دهن آز را بینباری
جوابش چنین داد دانای دور
که با چون منی برمینبار جور.
نظامی.
زمین کردار اگر با من نباشد آسمان خاکی
در انبارم بسیل اشک از این هفت بنیادش.
شمس طیبی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف).
، مانند شدن:
از خواب و خور انباز تو گشته ست بهائم
آمیزش تو بیشتر است انده کمتر.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 172)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
پرکردن، انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگارنده
تصویر انگارنده
پندارنده گمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد اوبارد بیوبار اوبارنده اوبارده) نا جویده فرو بردن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
پر شده مملو انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیردن
تصویر انجیردن
سوراخ کردن سفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاریدن
تصویر انگاریدن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگادن
تصویر انگادن
تصور کردن، پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگارده
تصویر انگارده
پنداشته تصور شده، داستان سرگذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاریدن
تصویر انگاریدن
((اِ دَ))
پنداشتن، تصور کردن، انگاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
((~ دَ))
پر کردن، انباشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگارگان
تصویر انگارگان
ایدئولوژی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
تصور کردن، فرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
ذخیره کردن
فرهنگ واژه فارسی سره