نشانی و علامت یک بنگاه که بر روی محموله های تجاری نوشته می شود، کنایه از تهمت، مستقیم، درست مثلاً انگ آمد جلوی من نشست لولۀ سفالی که در آبراهه کار می گذارند، تنبوشه زنبور، زنبور عسل، شیره، عصاره
نشانی و علامت یک بنگاه که بر روی محموله های تجاری نوشته می شود، کنایه از تهمت، مستقیم، درست مثلاً انگ آمد جلویِ من نشست لولۀ سفالی که در آبراهه کار می گذارند، تنبوشه زنبور، زنبور عسل، شیره، عصاره
ممر آب را گویند که کوزه گران از سفال سازند و بجهت مرور کردن آب بهم وصل کنند. (برهان قاطع). لوله ای که از سفال سازند و در آبراهه چندین عدد آن را بهم وصل کنند و درزهای آنها را با پیه دارو و آهک محکم بگیرند تا آب بزمین فرو نرود. (ناظم الاطباء). آنرا گنگ و منگ نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). تنبوشه. (فرهنگ فارسی معین).
ممر آب را گویند که کوزه گران از سفال سازند و بجهت مرور کردن آب بهم وصل کنند. (برهان قاطع). لوله ای که از سفال سازند و در آبراهه چندین عدد آن را بهم وصل کنند و درزهای آنها را با پیه دارو و آهک محکم بگیرند تا آب بزمین فرو نرود. (ناظم الاطباء). آنرا گنگ و منگ نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). تنبوشه. (فرهنگ فارسی معین).
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگول، انگیل
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی اَنگَله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، اَنگول، اَنگیل
بیل پهن که با آن زمین را هموار کنند، آلتی آهنی که پیلبانان با آن پیل را می رانند، کجک، برای مثال پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبید از آنک / گر بیاسایم دمی هندوستان یادآورم (خاقانی - ۲۵۰ حاشیه)
بیل پهن که با آن زمین را هموار کنند، آلتی آهنی که پیلبانان با آن پیل را می رانند، کجک، برای مِثال پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبید از آنک / گر بیاسایم دمی هندوستان یادآورم (خاقانی - ۲۵۰ حاشیه)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان با 320 تن سکنه. آب آن از زه آب رود خانه محلی و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان با 320 تن سکنه. آب آن از زه آب رود خانه محلی و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
آهنی باشد سرکج که فیل را بدان بهر طرف که خواهند برند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). آنچه پیلبانان در دست دارند. (غیاث اللغات). کجک. (از فرهنگ جهانگیری) : پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبند از آنک گر بیاسایم دمی هندوستان یاد آورم. خاقانی (از آنندراج). چو طور است پیل و چو موسی مهاوت بدستش عصا انگژ مارپیکر. ابوالفرج رونی (از آنندراج). شه نشسته به پشت پیل چو ابر انگژ زر چو ارتجک در دست. فرید احول.
آهنی باشد سرکج که فیل را بدان بهر طرف که خواهند برند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). آنچه پیلبانان در دست دارند. (غیاث اللغات). کجک. (از فرهنگ جهانگیری) : پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبند از آنک گر بیاسایم دمی هندوستان یاد آورم. خاقانی (از آنندراج). چو طور است پیل و چو موسی مهاوت بدستش عصا انگژ مارپیکر. ابوالفرج رونی (از آنندراج). شه نشسته به پشت پیل چو ابر انگژ زر چو ارتجک در دست. فرید احول.
کسی را گویند که صحبت او مکروه طبیعت باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم). کسی که صبحت او مکروه طبیعت باشد و او در اختلاط و مصاحبت ابرام و اصرار نماید. (آنندراج) (از انجمن آرا). مرد ناشناس گستاخ. (ناظم الاطباء). سرخر. موی دماغ. طفیلی. سربار. (یادداشت مؤلف) : دل بغم گفتا که انگل وا شود غم دلم را دوستداری می کند. ملا محیی (از انجمن آرا) (از آنندراج). - انگل کسی شدن، بار بی فائده او گشتن. (یادداشت مؤلف).
کسی را گویند که صحبت او مکروه طبیعت باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم). کسی که صبحت او مکروه طبیعت باشد و او در اختلاط و مصاحبت ابرام و اصرار نماید. (آنندراج) (از انجمن آرا). مرد ناشناس گستاخ. (ناظم الاطباء). سرخر. موی دماغ. طفیلی. سربار. (یادداشت مؤلف) : دل بغم گفتا که انگل وا شود غم دلم را دوستداری می کند. ملا محیی (از انجمن آرا) (از آنندراج). - انگل کسی شدن، بار بی فائده او گشتن. (یادداشت مؤلف).
انگشت. و انگولک و انگولک کردن از همین کلمه انگل انگشت است. (یادداشت مؤلف). - اردشیر درازانگل، بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم. (مجمل التواریخ)
انگشت. و انگولک و انگولک کردن از همین کلمه انگل انگشت است. (یادداشت مؤلف). - اردشیر درازانگل، بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم. (مجمل التواریخ)
صمغ. شلم. صمغ درگیلاس، آلبالو، آلو، زردآلو، گوجه و میوه های دیگر. (یادداشت مؤلف). صمغ و مادۀ چسبندۀ لزجی که از درختان مخصوصاً درختان آلو و آلوچه و گوجه خارج می شود ودر برابر هوا انجماد می یابد. (فرهنگ فارسی معین)
صمغ. شَلَم. صمغ درگیلاس، آلبالو، آلو، زردآلو، گوجه و میوه های دیگر. (یادداشت مؤلف). صمغ و مادۀ چسبندۀ لزجی که از درختان مخصوصاً درختان آلو و آلوچه و گوجه خارج می شود ودر برابر هوا انجماد می یابد. (فرهنگ فارسی معین)
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرخر، مزاحم، سربار
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرِخر، مزاحم، سربار