ماده ای مثل کاهگل، گچ یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود، (بن ماضی اندودن) اندودن، اندوده، پسوند متصل به واژه به معنای مالیده شده مثلاً زراندود، سیم اندود، گل اندود
ماده ای مثل کاهگل، گچ یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود، (بن ماضیِ اندودن) اندودن، اندوده، پسوند متصل به واژه به معنای مالیده شده مثلاً زراندود، سیم اندود، گل اندود
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مِثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مِثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
انداییدن. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (شرفنامه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). کاهگل و گلابه مالیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). گل مال کردن. (فرهنگ رشیدی). اندود کردن. کاهگل و گلاوه مالیدن. (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیلۀ مالیدن ماده ای به روی آن چنانکه مالیدن کاهگل ببام و دیوار. (فرهنگ فارسی معین). مالیدن. (یادداشت مؤلف) : پس بساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین زبرش. منوچهری. گفتم ای ماه تو را زلف ز مشک سیه است غالیه خیره چه اندایی بر مشک سیاه. فرخی. ز خون رخ بغنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو (دیوان ص 139). بروان تو گر سر گورت جز بخون دو دیده اندایم. مسعودسعد. مثل او چنان بود که مردی از بن دیوار خاک برمیدارد و بام خانه می انداید. (سندبادنامه ص 34). در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام کاندوده شد بعنبر تر برگ سوسنش. سوزنی. روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی. خاقانی. مه به اشک از خاک راه کهکشان گل گرفت و خاک او اندود بس. خاقانی. عاقل آنگه رود ب خانه نحل که بگل چهره را بینداید. خاقانی. از اندودن مشک و ماورد و عود بجودی شده موج طوفان جود. نظامی. نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود. سعدی. نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده که گر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندایی. سعدی. از رعیت شهی که مایه ربود بن دیوار کند و بام اندود. سعدی.
انداییدن. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (شرفنامه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). کاهگل و گلابه مالیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج). گل مال کردن. (فرهنگ رشیدی). اندود کردن. کاهگل و گلاوه مالیدن. (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیلۀ مالیدن ماده ای به روی آن چنانکه مالیدن کاهگل ببام و دیوار. (فرهنگ فارسی معین). مالیدن. (یادداشت مؤلف) : پس بساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین زبرش. منوچهری. گفتم ای ماه تو را زلف ز مشک سیه است غالیه خیره چه اندایی بر مشک سیاه. فرخی. ز خون رخ بغنجار بندود خور ز گرد اندر آورد چادر بسر. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو (دیوان ص 139). بروان تو گر سر گورت جز بخون دو دیده اندایم. مسعودسعد. مثل او چنان بود که مردی از بن دیوار خاک برمیدارد و بام خانه می انداید. (سندبادنامه ص 34). در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام کاندوده شد بعنبر تر برگ سوسنش. سوزنی. روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی. خاقانی. مه به اشک از خاک راه کهکشان گل گرفت و خاک او اندود بس. خاقانی. عاقل آنگه رود ب خانه نحل که بگل چهره را بینداید. خاقانی. از اندودن مشک و ماورد و عود بجودی شده موج طوفان جود. نظامی. نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود. سعدی. نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده که گر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندایی. سعدی. از رعیت شهی که مایه ربود بن دیوار کند و بام اندود. سعدی.