جدول جو
جدول جو

معنی انبوسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

انبوسیدن
پدید آمدن، موجود گردیدن
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
انبوسیدن
(کَ / کِ لَ تَ)
پدید آمدن و ظاهر شدن و موجود گردیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پدید آمدن وموجود گردیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). موجود گردیدن. تولد. (فرهنگ فارسی معین) : و چیزها بنانبوسید (بنه انبوسید) مگر ازبهر آنک او را قوتی سخت بکار بایست در وقت پدید آمدن آنچ فضل اندروست. (کشف المحجوب ابویعقوب سگزی ص 62 س 6، از یادداشت مؤلف).
بودنت در خاک باشد عاقبت
هم چنان از خاک انبوسیدنت.
(از آنندراج) (از انجمن آرا).
، سختی وارد آوردن زمانه بر مردم. (ناظم الاطباء). بلا و سختی آوردن بر کسی زمانه. (آنندراج). انباق علیم الدهر بالبائقه. (منتهی الارب)، هجوم روزگار با داهیه همانطوری که صوت از بوق خارج میشود. (از اقرب الموارد)، درآمدن کسی بر قومی بدون اذن ایشان. (از منتهی الارب) (ازآنندراج). درآمدن کسی بر کسی بدون اذن. (ناظم الاطباء)، ستم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) : انباق به، ستم کرد بروی. (از منتهی الارب). و رجوع به بوق و انباق شود
لغت نامه دهخدا
انبوسیدن
پدیده آمدن
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
انبوسیدن
((اَ دَ))
بوجود آمدن، تولد
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
درهم کشیده شدن پوست بدن، چین و چروک پیدا کردن پوست چهره در اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن، پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن، جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندخسیدن
تصویر اندخسیدن
پناه گرفتن، پناهنده شدن، پناه بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباریدن
تصویر انباریدن
انباردن، انباشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بو کردن، برای مثال از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستۀ وصل تو همی انبویم (فخر زرگر - لغتنامه - انبوییدن)
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ سَ دَ / دِ)
متوالد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انبوسیدن شود، درگذشتن و کم شدن سایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقباض. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). و منه الحدیث: انه کان جالساً فی حجره قد کاد ینباص عنه الظل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
برهم کشیدن پوست روی و اندام. (برهان قاطع) (از آنندراج). برهم کشیده شدن پوست و اندام و روی. (هفت قلزم). درهم کشیده شدن پوست روی و بدن. (فرهنگ سروری). برهم کشیده کردن پوست روی و اندام و ترنجیده نمودن. (ناظم الاطباء). درهم کشیده شدن پوست بدن. چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن بسبب پیری. (فرهنگ فارسی معین). انجوغیدن. (آنندراج). و رجوع به انجختن و انجوغیدن و انجوخ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ تَ)
شریک شدن در هر سرمایۀ عمومی که در سود و زیان شرکت داشته باشد. (ناظم الاطباء). شرکت. (شعوری ج 1 ورق 123 الف).
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ شَ تَ)
انبار کردن و پر کردن، برآوردن آرد را از سوراخ پرویزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ گِرِهْ شُ دَ)
در آغوش کشیدن و معانقه نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دَ / دِ)
بوجودآمده. موجودگردیده. رجوع به انبوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ تَ)
بو کردن، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء) ، جوی کندن گرد خیمه تا مانع باران یا سیل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُکَ دَ)
بوی کردن و بوییدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بوی کردن. (شرفنامۀ منیری). شم. تعسعس. (مجمل اللغه). الشم و الشمیم. (تاج المصادر بیهقی). شمیم. (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش. (ناظم الاطباء) :
چو انبویید زلف مشکسایش
ختن گردید از سر تا بپایش.
فریدالدین.
هر که مر عقل را بانبوید
از حدیثش همه نکت روید.
سنایی (از آنندراج).
گفت اطفال را همی بویید
این نکو باد را می انبویید.
سنایی.
بمشام آنکه گل بینبوید
از میانش نشاط دل روید.
سنایی.
از دست خیال روی تو وقت سحر
گلدستۀ وصل تو همی انبویم.
فخر زرگر (ازشعوری ج 1 ورق 123 الف).
الشمامه، هرچه به انبویند. (مهذب الاسماء).
- فاانبوییدن، انبوییدن: مناسمه، فاانبوییدن. المشامه، چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تأخر. (از اقرب الموارد) ، بگوسپندان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). همه جا با گوسپندان رفتن. (ناظم الاطباء). با گوسفندان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ تَ)
بر وزن و معنی انجوخیدن است که برهم کشیده شدن پوست رو و اندام باشد. (برهان قاطع) (ازهفت قلزم). انجوخیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). نخص. (تاج المصادر بیهقی). چین خوردن. نورد پیدا کردن. (یادداشت مؤلف) : و بیغولۀ ران آماسیده بود و حوالی مقعد انجوغیده و فراز هم آمده بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به انجوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شُ قَ رَ تَ)
حمایت نمودن و پشتی کردن و پناه دادن. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ / لِ کَ دَ)
غمگین شدن. (آنندراج). دارای اندوه و غم شدن. صاحب اندوه و غم گشتن. محزون شدن. مهموم گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ / لِ رَ تَ)
اندوخته کردن. حاصل کردن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء). اندوختن. (فرهنگ فارسی معین). جمع کردن وحاصل کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کَ نُ / نِ / نَ دَ)
انبوییدن. (فرهنگ فارسی معین). استیاف. (تاج المصادر بیهقی). بوییدن. و رجوع به انبوییدن شود
لغت نامه دهخدا
مجددا بوسیدن باز بوسیدن، خاتمه دادن بکشتی: مقابل بوسیدن، روگردان شدن کراهت یافتن متنفر گشتن: (با آن همه آرزو لب لعلش را یک مرتبه بوسیدم و وا بوسیدم) (یحی شیرازی. آنند. فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندخسیدن
تصویر اندخسیدن
پشتیبانی کردن، پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
در هم کشیده شدن پوست بدن چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن (بسبب پیری) خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوهیدن
تصویر انبوهیدن
انبوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندخسیدن
تصویر اندخسیدن
((اَ دَ دَ))
پناه دادن، پشتیبانی کردن، پناه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجوخیدن
تصویر انجوخیدن
((اَ دَ))
انجخیدن، چین و چروک یافتن پوست چهره و بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وابوسیدن
تصویر وابوسیدن
((دَ))
بازبوسیدن، خاتمه دادن به کشتی، روگردان شدن، متنفر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوییدن، استشمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبازیدن
تصویر انبازیدن
شریک بودن
فرهنگ واژه فارسی سره