جدول جو
جدول جو

معنی امشاء - جستجوی لغت در جدول جو

امشاء(اِ)
شکم راندن داروی مسهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). کار کردن مسهل.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امشاج
تصویر امشاج
چیزهای درهم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ مدی و مدی پیمانه ای است شامیان و مصریان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمانه ای است در شام و مصر نزدیک به نوزده صاع و آن غیر از مد است. (از اقرب الموارد) ، بتنگ آوردن و بی آرام ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
کلانسال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر سال و مسن شدن. (از اقرب الموارد) ، بدبوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بدبوی و گنده. (منتهی الارب). گویند: ما امذح ریحه، چه گنده است بوی آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زن جلبی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن جلبی کردن یعنی قرمساقی کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شبانگاه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در شبانگاه شدن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی). داخل در مسا (شبانگاه) شدن بخلاف اصباح. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مشج و مشج و مشج و مشیج. (از اقرب الموارد). نطفه امشاج، آب مرد آمیخته با آب زن و خون آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب مرد و آب زن که بهم آمیخته باشند. (آنندراج). آب مرد بخون زن آمیخته. (ترجمان علامه ترتیب عادل) :
آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض و طول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء).
اهتزاز از امل جود تو آرد در طبع
آنکه اندر رحم کون هنوز امشاج است.
مسعودسعد.
آخر تست جیفۀ مطروح
اول تست نطفۀ امشاج.
سنایی.
نامم بثناگویی صدر تو نوشتند
آنگه که سرشته شدم از نطفۀ امشاج.
سوزنی.
، افکندن مادر بچه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، پیخال (فضلۀ مرغ) انداختن مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ذرقه (فضلۀ مرغ) انداختن پرنده. (از اقرب الموارد) ، بار آوردن درخت عوسج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران شیر برگشته شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خداوند اشتران بی شیر شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
خشک و سخت شدن سال. گویند: امشحت السنه، وقتی که قحط سالی شود و سال سخت گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بچه افکندن زن که هنوز مضغه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کودک بیفگندن زن در آن حال که مضغه باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، دوشیدن شبان گوسفند را و همه شیر پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همه شیر پستان دوشیدن شبان گوسفند را. (آنندراج). تمام شیر پستان گوسفند را دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگ و شاخ برآوردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قیاس و اندازه و مقیاس. (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء با علامت ’پ’ یعنی پارسی آورده و در جای دیگر دیده نشد، پیه بردی (نام گیاهی) سفید. (از اقرب الموارد). ج، امصوخ و آن جمع لغوی است وجمع حقیقی اماصیخ است و ابوحنیفه گفته امصوخ و امصوخه هر دو آن چیزی است که از نصی جدا میشود مانند چوب. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با مغز شدن استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). امخاخ. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است از نواحی یمن در بلوک سخان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
جمع واژۀ امیر. رجوع به امرا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گواردگردیدن طعام. (منتهی الارب). بگوارانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). گوارا گردیدن طعام. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گواراتر شدن طعام. (آنندراج). بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فروگذاشتن اشتر شیر را. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شیر دادن ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بروش زشت رفتن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
شکایت کردن، مرد سست دست. (منتهی الارب). آنکه عصب دست وی سست بود با اندکی گوشت. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زدودن، ستردن، پاک کردن، زدایش، محو کردن، ناپدید کردن، از میان بردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتاء
تصویر امتاء
زشتگرایی، برخورداری، بی نیازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشاق
تصویر امشاق
تازیانه زدن رنگ کردن با گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشار
تصویر امشار
شاخه برآوردن، آماسیدن، جوانه زدن، دمیدن: جون سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشاج
تصویر امشاج
چرکهای داخل ناف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداء
تصویر امداء
کلانسالی، شیر بسیار نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهاء
تصویر امهاء
آب دادن تیغ، گرم کردن اسپ، به آب رسیدن، تیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امضاء
تصویر امضاء
((اِ))
گذرانیدن، جایز شمردن، نام خود را در زیر نوشته ای نوشتن، دستینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احشاء
تصویر احشاء
آمار، شمار، دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است، جمع حشا، اندرونه، اعضای درونی بدن مانند، دل و جگر و معده و روده. احصائیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشاء
تصویر افشاء
((اِ))
آشکار کردن، فاش نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاء
تصویر ارشاء
((اِ))
رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغشاء
تصویر اغشاء
پوشاندن، پوشانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشاء
تصویر انشاء
جمع نشؤ، پروردگان، بالیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امناء
تصویر امناء
((اُ مَ))
جمع امین، افراد مورد اطمینان، زنهارداران، امانت داران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاء
تصویر املاء
((اِ))
پر کردن، مطلبی را بیان کردن تا دیگری بنویسد، درست نویسی، رسم الخط، دیکته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعاء
تصویر امعاء
جمع معی، روده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امحاء
تصویر امحاء
((اِ))
ناپدید کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امراء
تصویر امراء
((اُ مَ))
جمع امیر، فرماندهان، امیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امساء
تصویر امساء
((اِ))
شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ فارسی معین