جدول جو
جدول جو

معنی اقعاع - جستجوی لغت در جدول جو

اقعاع
(اِحْ)
به آب تلخ دفزک رسیدن قوم در کندن و فرودآمدن قوم بدان آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آنکه بسر انگشتان پای راه رود و دو پاشنه اش بزمین نرسد، مرد فربه دست و فربه پای و کوتاه انگشتان، ستور که بسر سم وی خمیدگی باشد در رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقماع
تصویر اقماع
خوار کردن، کسی را حقیر کردن، مغلوب کردن، برانداختن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
بخشیدن ملک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند، ملک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد، ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص داده می شد، [عربی، جمع قطیع] قطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
قانع ساختن، راضی کردن، قانع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
خوار و شکسته کردن کسی را. (آنندراج). خوار و حقیرگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اذلال و قهر. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قمع. (منتهی الارب). و قمع و قمع، بمعنی قیف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قمع شود، آشیانۀ مرغ، چاهک زمین یا مانند آن در پشت پشته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازایستادن از کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند برآمدن آفتاب.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گل کردن درخت رز و انگور. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سر و چشم برابر چیزی داشتن. (ترجمان القرآن). برداشتن سر را و بجانبی التفات نکردن و نگاه را مقابل داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
واشدن از کسی و جداگردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن کسی را بر کاری، قافله گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قفل کردن در را، خشک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن لشکر را از رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
توانگر و بسیار چیز و مال گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
بتک رسانیدن چاه را و دور تک ساختن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ژرف (جرف) بکردن. (تاج المصادر بیهقی) ، رفتن اشک از چشم و بلند برآمدن سیاهۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج)، خشک یافتن چارپایان چراگاهها را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
خدمت کردن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بیماریی است که در ران شتر عارض گردد و وامانده گرداند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قف ّ، جمع واژۀ قفّه. (منتهی الارب). رجوع به قف و قفه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قنع. (منتهی الارب). سلاح و ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به قنع شود، جمع واژۀ قوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای خشک کردن خرما و گندم و جز آن. (آنندراج). رجوع به قوع شود
لغت نامه دهخدا
(نَخْ /نِخْ وَ اَ)
پراکنده انداختن شتر بول خود را. یقال: اشعّ البعیر بوله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی برافراشته گردیدن. (آنندراج). رجوع به اشعیلال شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زمین های پست و هموار نرم. (آنندراج). رجوع به قاع شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بددل ساختن و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بددل گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). ترسانیدن. (از اقرب الموارد) ، هار شدن شتر قوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شَ)
اسراف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشعاع
تصویر اشعاع
خوشه برآوردن، پردانه شدن پردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاع
تصویر اقطاع
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقعاد
تصویر اقعاد
خدمت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
کوچک و سبک کردن کسی را، دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
خشنود کردن، راضی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قوع، تلمبارها (انبارهای خشک کردن گندم و برنج و میوه ها)، جمع قاع، زمین های پست، دراز کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ))
بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقعاد
تصویر اقعاد
((اِ))
نشاندن، نشانیدن، خدمت کردن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
((اِ))
خوار کردن، حقیر گردانیدن، شکستن، مغلوب کردن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
((اِ))
قانع کردن، خشنود ساختن
فرهنگ فارسی معین
تشعشع
دیکشنری اردو به فارسی