ترجمه اشعاع به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با اشعاع
اشعاع
- اشعاع
- پراکنده انداختن شتر بول خود را. یقال: اَشَعَّ البعیر بوله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی برافراشته گردیدن. (آنندراج). رجوع به اشعیلال شود
لغت نامه دهخدا
اشباع
- اشباع
- سیر گردانیدن، سیر کردن، سیراب گردانیدن، رنگ سیر خورانیدن جامه را، بسیار و وافر کردن، گشاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار