جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اشعاع

اشعاع

اشعاع
پراکنده انداختن شتر بول خود را. یقال: اَشَعَّ البعیر بوله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی برافراشته گردیدن. (آنندراج). رجوع به اشعیلال شود
لغت نامه دهخدا

اشباع

اشباع
سیر گردانیدن، سیر کردن، سیراب گردانیدن، رنگ سیر خورانیدن جامه را، بسیار و وافر کردن، گشاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار