جدول جو
جدول جو

معنی اقساط - جستجوی لغت در جدول جو

اقساط
قسط ها، عدل ها، دادها، نصیب ها، مقدارها، میزان ها، جمع واژۀ قسط
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
فرهنگ فارسی عمید
اقساط(اَ)
جمع واژۀ قسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قسطها و حصه های مساوی و برابر. (ناظم الاطباء). رجوع به قسط شود، گزیدن مار کسی را و هلاک کردن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رسیدن تیر شکار را و بر جای کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در جای بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اقساط(اِ)
عدل و داد کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). داد کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). عدل کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اقساط
عدل و داد و برابری و تساوی ج قسط، قسط ها
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
فرهنگ لغت هوشیار
اقساط((اَ))
جمع قسط، بهره ها، بخش ها
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
فرهنگ فارسی معین
اقساط((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راست بخشیدن
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوساط
تصویر اوساط
وسط ها، میانه ها، چیزهایی که نه خوب باشد نه بد، جمع واژۀ وسط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
سقط ها، پاره آجر ها، دشنام ها، فضیحت ها، رسوایی ها، فرومایگان، جمع واژۀ سقط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
قسم ها، بخش ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
افکندن، انداختن، خطا کردن در سخن، ساقط شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پِ شِ)
گذاشتن بچۀ ناقه را با وی و بازنداشتن، واگذاشته شدن ناقه با بچۀ خود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بسط و بسط. شتران ماده که با بچه رها کرده باشند
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ یَ)
افکندن. (ترجمان القرآن سید جرجانی). بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی). انداختن. (غیاث). مساقطه. (زوزنی). انزلاق. برافکندن: حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507).
- اسقاط جنین، بچه انداختن از شکم. (غیاث). بچه ناتمام افکندن زن و جز او. (ازمنتهی الارب). انزلاق جنین. بچه بیفکندن: در علاج زنی که بچه ناپرورده از وی بیفتد آنرا به تازی اسقاط گویند و بپارسی فکانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- اسقاط حق، صرف نظر کردن از حق خویش.
- اسقاط خیار، صرف نظر کردن ذوخیار از اعمال خیار. رجوع به خیار و کتاب شرایع، القسم الثانی (کتاب التجاره) الفصل الثالث فی الخیار شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قطّ. (ناظم الاطباء). رجوع به قط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سقط. متاعها و رختهای زبون و پست
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قبط. گروهی از نصاری ساکن مصر. (از اقرب الموارد). رجوع به قبط شود، آماده کردن، قبا پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قوط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رمه های گوسپندان. (آنندراج). رجوع به قوط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِءْ)
قحطزده گردیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
واشدن از کسی و جداگردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قسمت کردن و بهرۀ خود گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
به خشک سالی رسیدن بتنگی افتادن در قحط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقساء
تصویر اقساء
سخت گردانیدن گناه دل را، سنگدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
جمع سقط، متاع ورختهای پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقواط
تصویر اقواط
جمع قوط، رمه های گوسپند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
جمع قسم، جزها، درجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوساط
تصویر اوساط
جمع وسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
((اِ))
افکندن، انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فرسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، سوگندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوساط
تصویر اوساط
((اُ یا اَ))
جمع وسط، میان ها، میانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
((اِ))
به تنگی افتادن، در قحط شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اَ))
جمع قسم، بهره ها، بخش ها، گونه ها، جنس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقسام
تصویر اقسام
((اِ))
سوگند دادن، قسم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
((اِ))
جمع سقط، کالاهای بد، دور انداختنی ها
فرهنگ فارسی معین
انواع
دیکشنری اردو به فارسی
اپیزودیک، افزونگی
دیکشنری اردو به فارسی