افکندن. (ترجمان القرآن سید جرجانی). بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی). انداختن. (غیاث). مساقطه. (زوزنی). انزلاق. برافکندن: حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507). - اسقاط جنین، بچه انداختن از شکم. (غیاث). بچه ناتمام افکندن زن و جز او. (ازمنتهی الارب). انزلاق جنین. بچه بیفکندن: در علاج زنی که بچه ناپرورده از وی بیفتد آنرا به تازی اسقاط گویند و بپارسی فکانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسقاط حق، صرف نظر کردن از حق خویش. - اسقاط خیار، صرف نظر کردن ذوخیار از اعمال خیار. رجوع به خیار و کتاب شرایع، القسم الثانی (کتاب التجاره) الفصل الثالث فی الخیار شود.