جدول جو
جدول جو

معنی اسقاط

اسقاط((اِ))
جمع سقط، کالاهای بد، دور انداختنی ها
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اسقاط

اسقاط

اسقاط
سَقَط ها، پاره آجر ها، دشنام ها، فضیحت ها، رسوایی ها، فرومایگان، جمعِ واژۀ سَقَط
اسقاط
فرهنگ فارسی عمید

اسقاط

اسقاط
افکندن. (ترجمان القرآن سید جرجانی). بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی). انداختن. (غیاث). مساقطه. (زوزنی). انزلاق. برافکندن: حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507).
- اسقاط جنین، بچه انداختن از شکم. (غیاث). بچه ناتمام افکندن زن و جز او. (ازمنتهی الارب). انزلاق جنین. بچه بیفکندن: در علاج زنی که بچه ناپرورده از وی بیفتد آنرا به تازی اسقاط گویند و بپارسی فکانه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- اسقاط حق، صرف نظر کردن از حق خویش.
- اسقاط خیار، صرف نظر کردن ذوخیار از اعمال خیار. رجوع به خیار و کتاب شرایع، القسم الثانی (کتاب التجاره) الفصل الثالث فی الخیار شود.
لغت نامه دهخدا

اسقاط

اسقاط
جَمعِ واژۀ سَقَط. متاعها و رختهای زبون و پست
لغت نامه دهخدا