جدول جو
جدول جو

معنی افراشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

افراشیدن
(کَ نَ / نِ شُ دَ)
افراشتن. (یادداشت مؤلف).
- برافراشیدن موی، اقشعرار. یعنی موی بر اندام خاستن و پوستها فراهم آمدن از ترس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افرازیده
تصویر افرازیده
افراخته، افراشته، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراکشیدن
تصویر فراکشیدن
پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
آراستن، زینت کردن، زینت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن، شکافتن، افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، اوشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزیدن
تصویر افروزیدن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، فروختن، افروزاندن، افروزان، افروختن، فروزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افساییدن
تصویر افساییدن
افسون، رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخروشیدن
تصویر اخروشیدن
خروشیدن، بانگ و فریاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افزاییدن
تصویر افزاییدن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
برکشیدن، بلند ساختن، بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشیدن
تصویر فراشیدن
لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب، حالت فراشا پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ زَ دَ)
خروشیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
سبب افکندن شدن. سبب انداختن شدن. اندازانیدن. (ناظم الاطباء). افگانیدن. رجوع به افگانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
افکندن. انداختن. بزیر انداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نازْ زَ)
فراشیدن: اقشعرار، از بیم برفراشیدن. (المصادر زوزنی). رجوع به فراشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / کَ رِ / کِ رِ کَ دَ)
افزودن و اضافه کردن. (ناظم الاطباء). زیاده کردن. (آنندراج) :
بنمای دوستداری، بفزای خواستاری
دانی که خواستاری باشد ز دوستداری.
منوچهری.
، نافله. مستحب. مقابل فریضه یعنی واجب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ولکن همه افزونی اند نه فریضت. (التفهیم بیرونی ص 247)
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
افروختن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ جُ تَ)
افراشت کنانیدن. (ناظم الاطباء). فعل آن افراشت، یعنی بلندساخت و بالا برد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
پراکندن. پاشیدن. افشاندن. (برهان) (ناظم الاطباء). پاشیدن. پراکنده کردن. برافشاندن. (آنندراج). شکافتن و دریدن است. (برهان) (آنندراج). شکافتن. دریدن. تلف نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به افتال شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ کَ دَ)
فراخیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُرْ بَ تَ)
لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان). افراشیدن. فراخیدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فراشا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
بلند ساختن. افراختن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افراختن یعنی برآوردن و برکشیدن و بالا بردن. (مؤید از قنیه) :
گر سرو و گلت خوانم با من چو گل و سرو
مفراز سر از کبر و رخ از کینه میفروز.
سوزنی.
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر بخاک اندر اندازدت.
سعدی.
، نصب کردن. بکار گذاشتن. کار گذاشتن (یادداشت مؤلف). برپای کردن. راست کردن. (یادداشت مؤلف) :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
شاکر بخاری.
غرض من (بیهقی) آنست که... بنای بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تاآخر روزگار باقی ماند. (تاریخ بیهقی).
- افراشتن چادر، زدن آن. نصب کردن و برپای داشتن آن.
- افراشتن خیمه، زدن خیمه. نصب کردن و برپای کردن آن.
- طارم افراشتن، بنا کردن طارم و برپای ساختن آن:
چه میخواهی از طارم افراشتن
همینت بس از بهر بگذاشتن.
سعدی.
، ستودن و تعریف کردن، جمع نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یونجه است که حندقوقی باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
بلند ساختن افراشتن بلند کردن، آراستن زیب دادن زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساییدن
تصویر افساییدن
رام کردن، افسون کردن، غلبه کردن در سحر و جادو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانیدن
تصویر افشانیدن
افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
آراستن زینت دادن زینت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزیدن
تصویر افروزیدن
افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخروشیدن
تصویر اخروشیدن
خروشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساییدن
تصویر افساییدن
((اَ دَ))
رام کردن، مسخّر داشتن، جادو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
((اَ رَ دَ))
زینت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراکشیدن
تصویر فراکشیدن
((فَ کَ یا کِ دَ))
پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشیدن
تصویر فراشیدن
((فَ دَ))
راست شدن موی بدن، از هم جدا شدن، فراخیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
((اَ دَ))
بلند ساختن، افراشتن، زینت دادن
فرهنگ فارسی معین