- افراشتن
- بلند ساختن، برداشتن
معنی افراشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- افراشتن
- بلند ساختن، بالا بردن
برای مثال هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، اوراشتن، برافراشتن، افراختن، فراختن(سعدی - ۵۶)
- افراشتن ((اَ تَ))
- افراختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بلند کردن، بالا رفتن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، افراختن، اوراشتن، فراختن
رفیع، مرتفع
بلند کرده بالا برده افراشته
برداشتن و بلند ساختن
افراشتن
بالا برده شده، بلند شده
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، برافراشتن، فراختن، افراختن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، فراشتن، اوراشتن، فراختن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، افراختن، فراختن، اوراشتن
محکوم کردن
تصور کردن، فرض کردن
رفعت، ارتفاع
روشن کردن آتش و چراغ
بلند گردانیده، برداشته
گول زدن، فریب دادن، فریفتن، حیله کردن
پرکردن و مملو کردن، انبوه کردن
مملو و پر کردن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
انباشتن، آکندن، پر کردن، افکندن
افراشته، بالا برده شده، بلند شده
صفرابر، آنچه صفرا را کم می کند، برندۀ صفرا
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروزان، افروزاندن، افروزیدن، فروختن، فروزیدن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن