جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فراشتن

فراشتن

فراشتن
اَفراشتَن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، بَراَفراشتَن، اَفراختَن، فَراختَن، اَوراشتَن
فراشتن
فرهنگ فارسی عمید

فراشتن

فراشتن
مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. (برهان) :
از آبنوس دری اندر او فراشته بود
به جای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
فراشته به هنر نام خویش و نام پدر
گذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار.
فرخی.
- برفراشتن، بلند کردن. افراشتن:
ای روی داده صحبت دنیا را
شادان و برفراشته آوا را.
ناصرخسرو.
رجوع به فراختن و افراختن و افراشتن شود
لغت نامه دهخدا

افراشتن

افراشتن
بلند ساختن، بالا بردن برای مِثال هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (سعدی - ۵۶) آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فَراشتَن، اَوراشتَن، بَراَفراشتَن، اَفراختَن، فَراختَن
افراشتن
فرهنگ فارسی عمید

فراختن

فراختن
اَفراشتَن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، بَراَفراشتَن، اَفراختَن، اَوراشتَن، فَراشتَن
فراختن
فرهنگ فارسی عمید