جدول جو
جدول جو

معنی برافراشتن

برافراشتن((~. اَ تَ))
بالا بردن پرچم، بنا کردن ساختمان
تصویری از برافراشتن
تصویر برافراشتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برافراشتن

برافراشتن

برافراشتن
اَفراشتَن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فَراشتَن، اَفراختَن، اَوراشتَن، فَراختَن
برافراشتن
فرهنگ فارسی عمید

برافراشتن

برافراشتن
برافراختن. افراشتن. بالا بردن. بلند کردن. (ناظم الاطباء). ترفیع:
بصدمردش از جای برداشتی
ز هامون بگردون برافراشتی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

برافراشتن

برافراشتن
به اهتزازدرآوردن، افراشتن، بالا بردن، بلند کردن، برپا کردن، استوار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

برافراختن

برافراختن
نصب کردن، انتصاب برافراختن، برافراشتن برافراختن، برافراشتن
برافراختن
فرهنگ لغت هوشیار

برافراشته

برافراشته
افراخته. افراشته. بلندکرده شده. بالابرده: هدف، هرچیزی بلند و برافراشته از بنا و ریگ توده و کوه و پشته و مانند آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

برافراختن

برافراختن
نصب کردن. انتصاب. برافراشتن. بلند کردن.
لغت نامه دهخدا

برفراشتن

برفراشتن
برافراشتن. بلند کردن.
- برفراشتن به فلک، بسیار بلند و باشکوه ساختن:
مقصود کاخ و حجره و ایوان نگاشتن
کاشانه های سربفلک برفراشتن
آنست تا دمی بمراد دل اندر او
با دوستان یکدل دل شاد داشتن.
؟
- سر برفراشتن ایوان، بسیار بلند بردن و باشکوه کردن آن:
چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد
وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را.
ناصرخسرو.
و رجوع به افراشتن شود
لغت نامه دهخدا