جدول جو
جدول جو

معنی افرازنده - جستجوی لغت در جدول جو

افرازنده
بلند کننده، بالابرنده
تصویری از افرازنده
تصویر افرازنده
فرهنگ فارسی عمید
افرازنده
(اَ زَ دَ / دِ)
بلندکننده، سخن بد گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غیبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غیبت کسی کردن. (آنندراج) ، شتر خردسال دادن، تنک و باریک گردانیدن شمشیر را، تیز کردن شمشیر را، فرش گستردن جهت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گسترانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، فراشناک گردیدن جای، قفل کردن در را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در قفل کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
(دخترانه)
بالابرنده و افرازنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
بلند کننده، بالابرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتالنده
تصویر افتالنده
افشاننده، پراکنده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
برکشیدن، بلند ساختن، بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندازنده
تصویر اندازنده
کسی که چیزی را از جایی بیندازد، پرتاب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشاننده
تصویر افشاننده
پراکنده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افساینده
تصویر افساینده
رام کننده، افسونگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرازیده
تصویر افرازیده
افراخته، افراشته، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزنده
تصویر افروزنده
روشن کننده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
زیاد کننده، افزون کننده، چیزی که قابلیت زیاد شدن دارد، فزاینده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ دَ / دِ)
تابان. درخشان. (ناظم الاطباء). درخشنده. درخشان.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دِ)
دهی است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. محلی جلگه و معتدل است. و 350 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، پردازنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) ، فارغ. (یادداشت دهخدا). فارغ از کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ دَ / دِ)
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) :
خداوند خورشید و گردنده ماه
فرازندۀ تاج وتخت و کلاه.
فردوسی.
فروزندۀ اختر کاویان
فرازندۀ تخت و بخت کیان.
فردوسی.
- برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند:
که ای برفرازندۀ آسمان
به جنگش گرفتی به صلحش بمان.
سعدی.
- سرفرازنده، سرفراز. مفتخر:
مهان جهان پیش تو بنده اند
وز آن بندگی سرفرازنده اند.
فردوسی.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(گُ یَ دَ / دِ)
بلندکننده. بالابرنده.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندازنده
تصویر اندازنده
آنکه چیزی را از جایی بیندازد پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرازنده
تصویر نابرازنده
آنکه برازنده ولایق نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساینده
تصویر افساینده
رام کننده، افسونگر جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
آنچه افزایش یابد، آنچه فزونی پذیر باشد، بالنده، نامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشاننده
تصویر افشاننده
اسم افشاندن افشانیدن، آنکه بیفشاندپراکنده کننده پاشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
بلند ساختن افراشتن بلند کردن، آراستن زیب دادن زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
افرازنده بلند کننده، گشاینده، مسدود کننده بند کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزنده
تصویر افروزنده
روشن کننده، درخشنده درخشان، مشتعل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
بلند کننده، گشاینده، مسدود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افساینده
تصویر افساینده
((اَ یَ دِ))
رام کننده، افسونگر، جادوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
((اَ دَ))
بلند ساختن، افراشتن، زینت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروزنده
تصویر افروزنده
((اَ زَ دِ))
روشن کننده، درخشنده، مشتعل کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
Dilatant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
дилатант
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
dehnbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
дилатант
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
dilatant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افزاینده
تصویر افزاینده
膨胀
دیکشنری فارسی به چینی