معنی افروزنده - فرهنگ فارسی معین
معنی افروزنده
- افروزنده((اَ زَ دِ))
- روشن کننده، درخشنده، مشتعل کننده
تصویر افروزنده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با افروزنده
افروزنده
- افروزنده
- تابان. درخشان. (ناظم الاطباء). درخشنده. درخشان.
لغت نامه دهخدا
افروزندن
- افروزندن
- افروخته شدن، تار ابریشمی که در آلات موسیقی بکار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
افرازنده
- افرازنده
- بلندکننده، سخن بد گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غیبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غیبت کسی کردن. (آنندراج) ، شتر خردسال دادن، تنک و باریک گردانیدن شمشیر را، تیز کردن شمشیر را، فرش گستردن جهت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گسترانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، فراشناک گردیدن جای، قفل کردن در را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در قفل کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا