جدول جو
جدول جو

معنی اعوجاج - جستجوی لغت در جدول جو

اعوجاج
کج شدن، کجی، پیچیدگی
تصویری از اعوجاج
تصویر اعوجاج
فرهنگ فارسی عمید
اعوجاج(اِ ذِ)
کژ شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج). کج شدن. (از منتخب و کنز بنقل غیاث اللغات). بذات خود کج شدن: اعوج العود و نحوه اعوجاجاً، انحنی من ذاته. (از اقرب الموارد). کجی. ناراستی. انحنا. پیچیدگی. (ناظم الاطباء). کژی. خمیدگی. عوج. (یادداشت بخط مؤلف).
- اعوجاج ذکر، کژی شرم مرد که پیوسته بیک سوی مایل باشد. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
اعوجاج
کژیدن: کژ شدن کژ گرایی کج و کولگی
تصویری از اعوجاج
تصویر اعوجاج
فرهنگ لغت هوشیار
اعوجاج((اِ وِ))
کج شدن، کج ی، ناراستی
تصویری از اعوجاج
تصویر اعوجاج
فرهنگ فارسی معین
اعوجاج
انحنا، پیچیدگی، کجی، کژی، نادرستی، ناراستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعوجاج
جابجایی، تحریف
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
دلیل آوردن، کنایه از جر و بحث، جدال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
لرزیدن، جنبیدن، تپیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ نَ / نِ)
ازدجاج حاجب، تمام و تا دنبالۀ هردو چشم رسیدن ابرو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتاب رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یک چشم شدن. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). نابینا شدن یک چشم. (از اقرب الموارد). اعویرار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعویرار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ تَ دَ / دِ)
کشتی گرفتن و کارزار نمودن آغاز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر بیاویختن و کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی). کشتی گرفتن و بقتال پرداختن قوم. (از اقرب الموارد) : اعتلجوا، کشتی گرفتند و... (منتهی الارب). با یکدیگر بیاویختن در جستن و گرفتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ بَ)
معجر افکندن بر سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معجر پوشیدن زن. (از اقرب الموارد). معجر برافکندن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، عریش ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برپا ساختن عریش. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). وادیج بستن. و وادیج چوب بندی را گویند که تاک انگور را بالای آن اندازند. (آنندراج) ، بر ستور سوار شدن. (آنندراج). سوار شدن بر ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
خمیر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خمیر کردن آرد. (از اقرب الموارد). آرد سرشتن. (تاج المصادر بیهقی). سرشتن آرد و مثل آن، فسوس نمودن. (منتهی الارب). بازی کردن و شادمان شدن طفل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، پریدن پوست و جستن آن. (منتهی الارب). اختلاج و پریدن پوست، برجستن و پریدن مرد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شادمان شدن مرد و جز او. (از متن اللغه) ، مضطرب شدن برق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شادمان شدن گربه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ نِ تَ)
خمیدن در رفتار از پیری: اعسج الشیخ اعسجاجاً. (ناظم الاطباء). اعوجاج و مضی بر اثر پیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). در منتهی الارب اعساج بدین معنی ذکر شده است. رجوع به اعساج شود
لغت نامه دهخدا
نیک وزیدن باد و گرد گرفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت برآمدن باد و غبار پراکندن آن. (از اقرب الموارد). بمعنای عج ّ و عجیج است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
کوشش نمودن در کار: اعرنجج، کوشش نمود در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بشمشیر زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با شمشیر خود زدن: اعضه سیفی، ضربته به، و فی الاساس: ’اعض السیف بساق البعیر’. (از اقرب الموارد). بشمشیر بزدن. (تاج المصادر بیهقی) ، خداوند شتران خار و عض خوار گردیدن. (منتهی الارب). خداوند شتران خارخوار گردیدن. (ناظم الاطباء). خداوند شتران خارخورنده گردیدن: اعض القوم، اکلت ابلهم العض. (از اقرب الموارد) ، دورتک و بسیارآب گشتن چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دورتک و تنگ گلو بودن چاه و گویند پرآب شدن چاه باشد. (از اقرب الموارد) ، خارناک و کثیرالعض شدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیارعض شدن زمین. (از اقرب الموارد) ، و فی الحدیث: من تعزی بعزاءالجاهلیه فاعضوه بهن ابیه و لاتکنوا، ای قولوا له اعضض ایر ابیک و لاتکنوا عنه بالهن، تنکیلاً له و تأدیباً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لرز. لرزه. لرزیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). زلزال. زلزله. رجف. رجفه. جنبیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). تزعزع. اضطراب. اهتزاز:
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی (داستان رنجور شدن استاد معلّم به وهم).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فربه و فراخ شدن شکم و تهیگاه ماشیه از خوردن گیاه. (آنندراج). مطاوعۀ بج ّ کند در تمام معانی آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بج ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان شدن آب، یقال: انثج الماء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انسجاج
تصویر انسجاج
جوانمردی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی گرفتن نبردیدن، بالندگی گیاهان، تپانچه زدن خیزابه (موج)، جنبیدن، توده شدن ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعوجاجات
تصویر اعوجاجات
جمع اعوجاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعو جاج
تصویر اعو جاج
کژ شدن کج گردیدن، کجی کژی ناراستی پیچیدگی، جمع اعوجاجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
حجت آوردن، دلیل، استدلال، احتجاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
لرزه، لرزیدن، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتجاج
تصویر انتجاج
در طلب آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
پوشنه نهادن (پوشنه جلد معجر) روسری بستن، دستار نهادن، زاییدن پس از نومیدی (یائسگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التجاج
تصویر التجاج
در هم شدن امواج، جوش و خروش دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتجاج
تصویر اهتجاج
ستیهیدن سخن نشنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التجاج
تصویر التجاج
((اِ تِ))
درهم شدن آوازها، درهم شدن امواج دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتجاج
تصویر ارتجاج
((اِ تِ))
جنبیدن، لرزیدن، موج زدن دریا، لرز، لرزه، تشویش، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
((اِ تِ))
دلیل و برهان آوردن
فرهنگ فارسی معین
اعتراض
دیکشنری اردو به فارسی
کجی، پیچ و تاب
دیکشنری عربی به فارسی