جدول جو
جدول جو

معنی اعبق - جستجوی لغت در جدول جو

اعبق
(اَ بَ)
خوش بوتر. آنچه بیشتر بوی خوش بر جای گذارد: و یفضل (عودالهندی) علی المندلی بانه لایولد القمل و هو اعبق فی الثیاب. (مفردات ابن البیطار ج 3 ص 143)
لغت نامه دهخدا
اعبق
خوشبو تر
تصویری از اعبق
تصویر اعبق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعبا
تصویر اعبا
بار، سنگینی، بار بسته، جمع واژۀ عبء
مثل، نظیر، جمع واژۀ عبء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
قبل از پیشین، سابق تر مثلاً رئیس سابق و رئیس اسبق شرکت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
کنب. قنب. کنف. نوعی از کتان یا پوست قنب، رعایت، مرحمت کردن. بخشودن. مهربانی کردن. بر کسی شفقت کردن، اصلاح میان قومی: آنکس که...هیچ سوی ابقا و رحمت نگراید وی بمنزلت شیر است. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
عتیق تر. قدیم تر. کهن تر. دیرینه تر.
- امثال:
اعتق من بر. (مجمع الامثال میدانی) ، قدیم تر از گندم، زوجه خود را اختیار نکردن. (از اقرب الموارد). یقال: ’فلان غیر معتلث الزناد، اذا کان متخیرالزوجه’. (اساس از اقرب الموارد). و یقال: ’فلان یعتلث الزناد، اذا لم یتخیر منکحه’. (از منتهی الارب) ، بهم آمیختن علاثه (دو چیز بهم آمیخته). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از شبق، آزمندتر به جماع.
- امثال:
اشبق من جماله.
اشبق من حبّی ̍. (مجمع الامثال میدانی). و رجوع به حبّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دورتک. (از منتهی الارب) : ما ابعد اعمقها، چه دورتک است آن. (منتهی الارب). گودتر. عمیق تر. باعمق تر.
- امثال:
اعمق من البحر، گودتر از دریا، دراز گردیدن کشت و برآمدن خوشۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بلند شدن کشت و سنبل برآوردن آن. (از اقرب الموارد) ، نهان شدن ثریا (پروین). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پنهان شدن ستارگان. (از اقرب الموارد) ، برداشتن باد خاک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذره ساختن باد خاک را. (از اقرب الموارد) ، گردن بند ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بروش عنق رفتن ستور. برفتار عنق راندن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بشتاب رفتن اسب و فراخ و عنق رفتن آن: اعنق الفرس، اسرع و سار العنق. (از اقرب الموارد). فراخ رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، گردن بلند کرده نگریستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور شدن شهرها: اعنقت البلاد، بعدت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
چسبنده تر.
- امثال:
اعلق من الحنا.
اعلق من قراد، بلندقدر شدن. (منتهی الارب) ، برآمدن بر چیزی: اعلولاه اعلیلاءً، صعده. (از اقرب الموارد). برآمدن بر آن: اعلولاه، برآمد آن را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ عناق، بزغالۀ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
درازگردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
عابدتر. (یادداشت مؤلف) : وابوالدرداء اعبد امتی و اتقاها. (تاریخ الخلفا ص 33). حبط عملها و لو کانت اعبدالناس. (از مکارم الاخلاق)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ عقاب. (منتهی الارب). رجوع به عقاب شود، اعلاث الشجر، پاره های آمیخته ازچوب آتش زنه و خشک بهم آمیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سبقت. پیش تر. جلوتر. سابق تر. سبقت گیرنده تر. پیش تر از پیش... از پیش پیش تر.
- امثال:
اسبق من الاجل.
اسبق من الافکار. (مجمع الامثال میدانی).
، کج سلیقه، بسیارغضب
لغت نامه دهخدا
(اَ عَب ب)
مرد نیازمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فقیر. (متن اللغه) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ عَق ق)
عاق تر. بعوق تر. نافرمانتر. (یادداشت بخط مؤلف). یقال: فلان اعق و احوب. (از تاج العروس ذیل حوب) : فانت طلاق و الطلاق عزیمه ثلاث و من یخرق اعق و اظلم.
- امثال:
اعق من ذبیه. (یادداشت بخط مؤلف).
اعق من ضب. (المزهر ص 299)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ کَ/ کِ نَ)
گریختن
لغت نامه دهخدا
(اُبْ بَ)
جمع واژۀ ابوق و آبق، بدر رفتن خس و خاشاک از زمین، بسیار گفتن، بسیار بق بق کردن، فراخ گردانیدن چیزی، بچه زادن گوسفندان لاغر
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
بازیگرتر.
- امثال:
اعبث من قرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عبد، بنده. خلاف حر. (آنندراج). و رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ)
جمع واژۀ عذق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذق، بمعنی شاخ درخت خرمای باردار. (از اقرب الموارد). عذاق. (اقرب الموارد). ج عذق، خرمابن بابار. (آنندراج). رجوع به عذق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
به نسب تر. (یادداشت بخط مؤلف) ، گوش شکافتن ناقه را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سوراخ کردن گوش گوسپند و ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ناحیتی از نواحی رامهرمز خوزستان. و ابوطاهر علی بن احمد بن الفضل الرامهرمزی الأربقی بدانجا منسوبست. بعضی اربق و اربک نیز گفته اند، اما اربک غیر از اربق است و بعد از همین لفظ ذکر آن بیاید. بالجمله اربق از نواحی رامهرمز است که در خوزستان میباشد. ابوالحسن محمد بن علی بن مضر الکاتب در کتاب المفاوضه نوشته است که حکایت کرد مرا قاضی ابوالحسن احمد بن الحسن الأربقی در اربق (یکی از اجلۀ فضلا و قاضی اربق و او در ماه رمضان در این شهر امامت داشت) گفت وقتی یکی از ظلمۀ عجم حکمرانی اربق یافت و جماعتی گرد او فراهم آمدند که بمن حسد میبردند و کراهت داشتند از مقدم بودن من و بسعایت ایشان منصب قضا را از من بگرفت و خواست خطابت و امامت را نیز بگیرد مردم شهر شوریده و مسلمانان مساعدت نکردند من به او این ابیات نوشتم:
قل للذین تألبوا و تحزبوا
قد طبت نفساً عن ولایه اربق
هبنی صددت عن القضاء تعدیاً
عاصدّ عن حذقی به و تحققی
و عن الفصاحه والنزاهه والنهی
خلقاً خصصت به و فضل المنطق.
(معجم البلدان) (مرآت البلدان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
کوه سپیدسنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبق
تصویر عبق
خوشبو شدن، ماند گاری، آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
پیش تر، پیشرو تر پیش تر جلوتر سابق تر سبقت گیرنده تر پیش تر از پیش از پیش پیشتر، پیشروتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبن
تصویر اعبن
خوشریخت تر بلند بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبل
تصویر اعبل
سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبا
تصویر اعبا
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعب
تصویر اعب
تنگدست، درشت بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبد
تصویر اعبد
عابدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنق
تصویر اعنق
کسی که گردنش را دراز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
((اَ بَ))
پیش تر، جلوتر، پیشروتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعنق
تصویر اعنق
((اَ نَ))
آن که گردن دراز دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره