رجل اصک، مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). آنکه زانوهایش در هم کوبد. (تاج المصادر بیهقی). آنکه زانویش در هم کوبد. مؤنث: صکّاء. ج، صک ّ. (از مهذب الاسماء). آنکه زانوهایش در هم کوبد در وقت رفتن. (زوزنی). آنکه زانوهای خود در هم فروکوبد در رفتار. (لغت خطی).
رجل اصک، مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). آنکه زانوهایش در هم کوبد. (تاج المصادر بیهقی). آنکه زانویش در هم کوبد. مؤنث: صَکّاء. ج، صُک ّ. (از مهذب الاسماء). آنکه زانوهایش در هم کوبد در وقت رفتن. (زوزنی). آنکه زانوهای خود در هم فروکوبد در رفتار. (لغت خطی).
معرب اسک. مرکز بلاد اسلاوهای اتریش است و آن شهر دژمانندی است واقع بر ساحل نهر دراوه نزدیک تلاقی آن به تونه، دارای 13000 تن سکنه و پایگاه های نظامی. در این شهر قلعه ایست که لئوپلد اول آنرا در قرن 17م. بنا کرده است. قلعۀ مزبور بتنهائی دارای 100 خانوار کشاورز است ولی روستاهایی نیز در اطراف آن وجوددارد. اصک دارای کارخانه های حریربافی است و هر سال در آن چهار بازار بزرگ برای خرید و فروش و چهارپایان و حبوب و کنب و آهن برپا میشود. هوای آن چندان سازگار نیست، بعلت بسیاری بیشتر بیشه ها و وقوع آن در میان دو نهر. و بر نهر دراوه آثار پلهایی دیده میشود که آنها را سلطان سلیم عثمانی برای گذشتن سپاهیان خویش ببلاد مجار ساخته است. (از ذیل معجم البلدان ص 304)
معرب اسک. مرکز بلاد اسلاوهای اتریش است و آن شهر دژمانندی است واقع بر ساحل نهر دراوه نزدیک تلاقی آن به تونه، دارای 13000 تن سکنه و پایگاه های نظامی. در این شهر قلعه ایست که لئوپلد اول آنرا در قرن 17م. بنا کرده است. قلعۀ مزبور بتنهائی دارای 100 خانوار کشاورز است ولی روستاهایی نیز در اطراف آن وجوددارد. اصک دارای کارخانه های حریربافی است و هر سال در آن چهار بازار بزرگ برای خرید و فروش و چهارپایان و حبوب و کنب و آهن برپا میشود. هوای آن چندان سازگار نیست، بعلت بسیاری بیشتر بیشه ها و وقوع آن در میان دو نهر. و بر نهر دراوه آثار پلهایی دیده میشود که آنها را سلطان سلیم عثمانی برای گذشتن سپاهیان خویش ببلاد مجار ساخته است. (از ذیل معجم البلدان ص 304)
وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غربال، غربیل، گربال، آردبیز، موبیز، پریز، پرویز، غرویزن، پریزن، پرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، منخل، چاولی چوب بلند بازی الک دولک
وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غَربال، غَربیل، گَربال، آردبیز، موبیز، پَریز، پَرویز، غَرویزَن، پَریزَن، پَرویزَن، تُنُگ بیز، تُنُک بیز، مُنخُل، چاولی چوب بلند بازی الک دولک
بن، پی، بنیاد، نژاد، قاعده و قانون، ریشه، ریشۀ درخت، در علم حقوق هر یک از ماده های قانون اساسی یا هر قانون دیگر، آنچه وجودش وابسته به خودش باشد، خود چیزی، بیخ، بن هر چیز، بخش زیرین هر چیز، خاستگاه اصل کار: شخص یا چیز مهم و عمده
بن، پی، بنیاد، نژاد، قاعده و قانون، ریشه، ریشۀ درخت، در علم حقوق هر یک از ماده های قانون اساسی یا هر قانون دیگر، آنچه وجودش وابسته به خودش باشد، خودِ چیزی، بیخ، بن هر چیز، بخش زیرین هر چیز، خاستگاه اصل کار: شخص یا چیز مهم و عمده
لقب هر یک از پادشاهان اشکانی مایعی که از ترشح غده های اشکی حاصل می شود و چشم را مرطوب نگه می دارد و در حال گریستن از چشم فرومی ریزد، سرشک، آب چشم، کنایه از قطره اشک ابر: کنایه از باران اشک سحاب: کنایه از باران، اشک ابر اشک میغ: کنایه از باران، اشک ابر اشک تمساح: کنایه از گریه ای که از روی تزویر و برای عوام فریبی باشد اشک حسرت: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود اشک افسوس: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود، اشک حسرت اشک خونین: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد اشک خون آلود: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین اشک خونی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین اشک جگرگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین اشک حنایی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین اشک سرخ: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین اشک گلگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین اشک داوری: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد اشک مظلوم: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد، اشک داوری اشک داوودی: کنایه از اشک بسیار، اشک ندامت، اشاره به گریۀ حضرت داوود و اشک هایی که از خوف لغزش خود می ریخت اشک شادی: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود اشک طرب: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی اشک شکرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی اشک شیرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی اشک ریختن: گریه کردن اشک فشاندن: گریه کردن، اشک ریختن ااشک افشاندن: گریه کردن، اشک ریختن اشک کباب: کنایه از قطره های خون و چربی که هنگام پختن کباب بر روی آتش می ریزد، برای مثال اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار / اشک کباب باعث طغیان آتش است (صائب - لغت نامه - اشک) اشک مو: مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد اشک تاک: اشک مو، مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد اشک ندامت: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، برای مثال امروز که در دست توام مرحمتی کن / فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت (حافظ - ۱۹۶) اشک پشیمانی: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، اشک ندامت
لقب هر یک از پادشاهان اشکانی مایعی که از ترشح غده های اشکی حاصل می شود و چشم را مرطوب نگه می دارد و در حال گریستن از چشم فرومی ریزد، سرشک، آب چشم، کنایه از قطره اَشک ابر: کنایه از باران اَشک سحاب: کنایه از باران، اَشک ابر اَشک میغ: کنایه از باران، اَشک ابر اَشک تمساح: کنایه از گریه ای که از روی تزویر و برای عوام فریبی باشد اَشک حسرت: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود اَشک افسوس: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود، اَشک حسرت اَشک خونین: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد اَشک خون آلود: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اَشک خونین اَشک خونی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اَشک خونین اَشک جگرگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اَشک خونین اَشک حنایی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اَشک خونین اَشک سرخ: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اَشک خونین اَشک گلگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اَشک خونین اَشک داوری: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد اَشک مظلوم: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد، اَشک داوری اَشک داوودی: کنایه از اشک بسیار، اشک ندامت، اشاره به گریۀ حضرت داوود و اشک هایی که از خوف لغزش خود می ریخت اَشک شادی: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود اَشک طرب: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اَشک شادی اَشک شکرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اَشک شادی اَشک شیرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اَشک شادی اَشک ریختن: گریه کردن اَشک فشاندن: گریه کردن، اَشک ریختن ااَشک افشاندن: گریه کردن، اَشک ریختن اَشک کباب: کنایه از قطره های خون و چربی که هنگام پختن کباب بر روی آتش می ریزد، برای مِثال اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار / اشک کباب باعث طغیان آتش است (صائب - لغت نامه - اشک) اَشک مو: مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد اَشک تاک: اَشک مو، مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد اَشک ندامت: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، برای مِثال امروز که در دست توام مرحمتی کن / فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت (حافظ - ۱۹۶) اَشک پشیمانی: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، اَشک ندامت
تافتۀ خانشاهی: در هم کشم چو چین قبا روی از ملال گر خاصک آورد که کند پوشش تنم. نظام قاری (دیوان ص 119). خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی یا رب تو بلطف خویش بستان و بده. نظام قاری (دیوان، ص 142). یکی صوفک و خاصک دلپذیر در آن خیل وامانده بی بارگیر. نظام قاری (دیوان ص 185)
تافتۀ خانشاهی: در هم کشم چو چین قبا روی از ملال گر خاصک آورد که کند پوشش تنم. نظام قاری (دیوان ص 119). خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی یا رب تو بلطف خویش بستان و بده. نظام قاری (دیوان، ص 142). یکی صوفک و خاصک دلپذیر در آن خیل وامانده بی بارگیر. نظام قاری (دیوان ص 185)
قطره، قطره آب، چکه، سرشک، آب چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود، تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ، کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن، همواره آماده گریستن (ب
قطره، قطره آب، چکه، سرشک، آبِ چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود، تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ، کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن، همواره آماده گریستن (ب