جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اصل

اصل

اصل
بن، پی، بنیاد، نژاد، قاعده و قانون، ریشه، ریشۀ درخت، در علم حقوق هر یک از ماده های قانون اساسی یا هر قانون دیگر، آنچه وجودش وابسته به خودش باشد، خودِ چیزی، بیخ، بن هر چیز، بخش زیرین هر چیز، خاستگاه
اصل کار: شخص یا چیز مهم و عمده
اصل
فرهنگ فارسی عمید

اصل

اصل
تیره و متغیر شدن آب از گل سیاه. (منتهی الارب). بگردیدن رنگ آب.
لغت نامه دهخدا

اصل

اصل
کُشتن از روی علم و عمد. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). کُشتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

اصل

اصل
مستأصِل. (قطر المحیط). از بیخ برکنده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

اصل

اصل
جَمعِ واژۀ اَصَله. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصله شود
لغت نامه دهخدا

اصل

اصل
والد: فلان لا اصل له و لا لسان. ج، اصول. کسایی گوید:اینکه گویند لا اصل له و لا فصل، اصل بمعنی والد و فصل بمعنی ولد است، یا اصل حسب است و فصل لسان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). پدر. (لغت خطی). ج، آصُل. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا

اصل

اصل
اساس، بن، بنیاد، بیخ، پایه، جوهر، ذات، ریشه، سرشت، شالوده، طبیعت، عین، فطرت، کنه، گوهر، لب، مایه، مبدا، منبع، منشا، نژاد، نسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد