جدول جو
جدول جو

معنی خاصک

خاصک(صَ)
تافتۀ خانشاهی:
در هم کشم چو چین قبا روی از ملال
گر خاصک آورد که کند پوشش تنم.
نظام قاری (دیوان ص 119).
خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی
یا رب تو بلطف خویش بستان و بده.
نظام قاری (دیوان، ص 142).
یکی صوفک و خاصک دلپذیر
در آن خیل وامانده بی بارگیر.
نظام قاری (دیوان ص 185)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خاصک

خاصه

خاصه
مقابلِ عامه، ویژه، قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد، چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد، مخصوص به کسی یا چیزی، متعلق به کسی، جمعِ خَواصّ، خویش و مقرب کسی، به ویژه پادشاه، مقابلِ عامه، شیعه، شیعی، علی الخصوص، به ویژه، خصوصاً، برای مِثال از ادب نَبْوَد به پیش شه مقال / خاصه خود لاف دروغین و محال (مولوی - ۵۸)
خاصه
فرهنگ فارسی عمید

خاشک

خاشک
خاشاک، ریزۀ چوب، علف، کاه و مانندِ آن، خار، خس، علف خشک
خاشک
فرهنگ فارسی عمید