تافتۀ خانشاهی: در هم کشم چو چین قبا روی از ملال گر خاصک آورد که کند پوشش تنم. نظام قاری (دیوان ص 119). خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی یا رب تو بلطف خویش بستان و بده. نظام قاری (دیوان، ص 142). یکی صوفک و خاصک دلپذیر در آن خیل وامانده بی بارگیر. نظام قاری (دیوان ص 185)
مقابلِ عامه، ویژه، قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد، چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد، مخصوص به کسی یا چیزی، متعلق به کسی، جمعِ خَواصّ، خویش و مقرب کسی، به ویژه پادشاه، مقابلِ عامه، شیعه، شیعی، علی الخصوص، به ویژه، خصوصاً، برای مِثال از ادب نَبْوَد به پیش شه مقال / خاصه خود لاف دروغین و محال (مولوی - ۵۸)