جدول جو
جدول جو

معنی اصعد - جستجوی لغت در جدول جو

اصعد
(نَ پَ)
به کوه برآمدن. تصعّد. (از قطر المحیط). بالا برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و در قرآن کریم آمده است: کأنما یصّعّد فی السماء، ای یتصعد. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعد شود، کنایه از دل و زبان. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). زبان و دل. (السامی فی الاسامی). یقال: المرء باصغریه، ای بلسانه و قلبه. (مهذب الاسماء). قلب و لسان. و منه المثل: المرء باصغریه. (اقرب الموارد). اصغرین. و رجوع به اصغرین و اصغر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسعد
تصویر اسعد
(پسرانه)
نیکبخت تر، خوشبخت تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صاعد
تصویر صاعد
(پسرانه)
بالارونده، صعودکننده، نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
صعود کردن، بالا برآمدن، بالا رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصعد
تصویر تصعد
بالا رفتن، دشوار آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
بعیدتر، دورتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
محل صعود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند، تبخیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاعد
تصویر صاعد
ویژگی کسی یا چیزی که از پایین به بالا می رود، صعود کننده، بالارونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسعد
تصویر اسعد
سعیدتر، نیک بخت تر، خوش بخت تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود.
جمع واژۀ اصده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ شِ نَ / نُو)
برآمدن. (منتهی الارب). بر نردبان یا کوه بالا رفتن. لغت یا لهجه ایست در تصاعد که در آن قلب و ادغام پدید آمده است. (از قطر المحیط) ، غورۀ خرمابن به پختن درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله، غورۀ آن به حال رسیدن درآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصباغ ناقه، افکندن آن بچۀ موی برآورده را. (منتهی الارب). بچۀ موی برآورده افکندن شتر. (ناظم الاطباء). اصبغت الناقه، القت ولدهاو قد اشعر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خوردن گوشت و خون خنزیر: اصبغ یده فی لحم خنزیر و دمه، یعنی خورد آنرا. و این حجت است مر شافعی را بر حرمت نرد و آن بدتر از شطرنج است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصعد
تصویر تصعد
دشوار آمدن و شاق گردیدن، بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
دورتر بیگانه تر دورتر بعید تر، خویش دور بیگانه، خیانت گر خاین، خیر فایده، جمع اباعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعد
تصویر ارعد
رعد زده برق زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعد
تصویر اسعد
نیک بخت تر، سعید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعد
تصویر صاعد
بالا رونده، صعود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
فرا یازگاه فرا یاز بالا رو (آسانسور) محل برآمدن محل صعود، جمع مصاعد. برجای بلند برآمده، تبخیر شده: نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد. (منوچهری)، پاک شده خالص گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاد
تصویر اصاد
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصید
تصویر اصید
کژ کردن، شیر بیشه، گردنفراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلد
تصویر اصلد
زفت (بخیل) نرم و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
((اَ عَ))
دورتر، بعیدتر، خویش دور، بیگانه، خیانت گر، خائن، خیر، فایده، مفرد اباعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارعد
تصویر ارعد
((اَ عَ))
رعدزده، برق زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسعد
تصویر اسعد
((اَ عَ))
خوشبخت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
((اِ))
بالا رفتن، صعود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصعد
تصویر تصعد
((تَ صَ عُّ))
بالا رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاعد
تصویر صاعد
((عِ))
بالارونده، صعود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
((مَ عَ))
محل صعود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
((مُ صْ عَ))
بر جای بلند برآمده، تبخیر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
((اَ عَ))
دشوارتر، صعب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
دورتر
فرهنگ واژه فارسی سره