جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با صاعد

صاعد

صاعد
ویژگی کسی یا چیزی که از پایین به بالا می رود، صعود کننده، بالارونده
صاعد
فرهنگ فارسی عمید

صاعد

صاعد
نعت فاعلی از صعود. بالابرآینده. (منتهی الارب). از پستی بسوی بلندی رونده. (غیاث اللغات). بالارونده. بَرشونده. مقابل هابط، بزیرشونده، فروشونده، قولهم: بلغ کذا فصاعداً، یعنی فوق آن. (منتهی الارب) ، اصطلاحی ریاضی است. رجوع به ارثماطیقی شود، (اصطلاح نجوم) معنی صاعدبرآینده بود و معنی هابط فرورونده و ستاره به شمال برآینده بود، تا عرض او به شمال همی افزاید. چون به غایت رسد و دست به کاستن کند به شمال فرورونده بود، تا آنگاه که از عقده بگذرد و به نیمۀ جنوبی افتد ازمایل، تا عرض او به جنوب همی افزاید، فرورونده بود به جنوب، تا به غایت رسد و آغازد کاستن، برآینده شودبه جنوب و گونۀ دیگر از برآمدن و فروشدن قیاس او به زمین است و این چنان است که کوکب را به نطاق نخستین و دوم هابط خوانند و بر سیوم و چهارم صاعد و گروهی هابط آن را خوانند که به نطاق دوم و سوم باشد و صاعد آن را که به نخستین و چهارم باشد. و قیاس این بود به بعد اوسط. گونۀ دیگر نیز چنان است که کوکب را ازاول جدی تا آخر جوزا صاعد خوانند و از اول سرطان تاآخر قوس هابط خوانند. و گونۀ دیگری نیز چنان است که کوکب میان فلک نصف النهار و میان فلک نصف اللیل، سوی مشرق صاعد بود و سوی مغرب هابط. (التفهیم ص 144)
لغت نامه دهخدا

صاعد

صاعد
نام اسب بَلْعأبن قیس کنانی و نام اسب صخر بن عمرو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صاعد

صاعد
نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان. در فصل اول از باب هفدهم مجمل التواریخ و القصص درباره نسب عرب قحطانی و پادشاهان ایشان گوید: پس از گروه عاد زنی خواست و فرزندانش آمدند چون یعرب و جرهم و المعمر و صاعد و حمیر و منیع و حض. (مجمل التواریخ و القصص چ 1318 هجری شمسی ص 146). امادینوری گوید: تزوج امراءه من العمالیق فولدت یعرب وجرهم و المعتمر و المتلمس و عاصماً و منیعاً و القطامی و عاضیاً و حمیر. (حاشیۀ همان صفحه از بهار)
لغت نامه دهخدا