معنی ابعد - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با ابعد
ابعد
- ابعد
- دورتر بیگانه تر دورتر بعید تر، خویش دور بیگانه، خیانت گر خاین، خیر فایده، جمع اباعد
فرهنگ لغت هوشیار
ابعد
- ابعد
- دورتر، بعیدتر، خویش دور، بیگانه، خیانت گر، خائن، خیر، فایده، مفرد اباعد
فرهنگ فارسی معین
ابعد
- ابعد
- دورتر. بعیدتر: ابعد من النجم، اقصی، سرکش و نافرمان و طاغی کردن ِ چیزی مانند مال و جاه کسی را
لغت نامه دهخدا
اباعد
- اباعد
- جمع ابعد، دورتران دوران بیگانگان، جمع ابعد دوران بیگانگان، دورتران مقابل اقارب
فرهنگ لغت هوشیار