جدول جو
جدول جو

معنی اشگیلک - جستجوی لغت در جدول جو

اشگیلک
حلقه ای نخی که به کیسه دوزند و دو کیسه بار را با آن به هم بندند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشقیل
تصویر اشقیل
پیاز دشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیاز موش، عنصل، اسقیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکلک
تصویر اشکلک
چوبی که برای شکنجه لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا از درد بی تاب شوند و به جرم خود اقرار کنند، رنج و سختی
اشکلک دادن (کردن): چوب لای انگشتان متهم گذاشتن و فشار دادن تا به جرم خود اقرار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگولک
تصویر انگولک
انگولک کردن، انگولک کردن مثلاً دستکاری کردن، با چیزی ور رفتن، مزاحم کسی شدن، به کسی آزار رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
مکر، حیله، فریب، حقّه، دلام، گول، خدعه، تزویر، نارو، ستاوه، چاره، خاتوله، گربه شانی، دغلی، روغان، شید، غدر، دستان، کلک، ریو، کید، قلّاشی، ترفند، شکیل، تنبل، نیرنگ، دویل، احتیال، ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
شترمرغ، پرنده ای با گردن و پاهای دراز و سر و بال های کوچک که نمی تواند پرواز کند ولی به سرعت می دود، مرغ آتش خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازگیل
تصویر ازگیل
میوه ای کروی شکل، گوشتالو، قهوه ای رنگ، شیرین و کمی گس، درختچۀ خاردار و جنگلی این میوه با گل های سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیل
تصویر انگیل
انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگل، انگول
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ لَ)
آلتی است از چوب که لای پنجۀ دزدان گذارند و فشار دهند تا از درد عاجز شوند و دزدی را بروز دهند. مثال: دیشب در ادارۀ نظمیه دزدی را اشکلک کردند، هزارها تومان مال دزدی بروز داد. (فرهنگ نظام). آلت شکنجه. (فرهنگ ضیاء). شکنجه ای با فروبردن تراشۀ نی میان ناخن و گوشت یا نهادن چوب در فرجه های انگشتان و فشردن. و این گونه شکنجه در روزگار استبداد متداول بود.
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
معرب از ترکی (ایکی). دوقروشی، برابربا دوریالی، دو قرانی. (از النقود العربیه ص 166)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
انگله. انگول. انگوله:
هرآن انگیلۀ زرین که چرخ از اختران سازد
لباس عمر او را بر گریبان زمان زیبد.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج).
و رجوع به انگل و انگله شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ لَ)
اشترمرغ. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محمد بن خیر بن عمر بن خلیفه ابوبکر اموی مستوفی اشبیلی حافظ نحوی مقری (502- 575 هجری قمری). صفدی گوید: وی حافظ مقری نحوی لغوی و متقن و ادیب و بسیارمعرفت بود و برای اقراء، کتب بسیار نوشت و در اشبیلیه و قرطبه اقراء کرد و درجامع آن شهر خطبه خواند و امامت کرد. او راست: فهرست ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فی ضروب العلم و انواع المعارف که در کتاب خانه اندلسیۀ مادریدبسال 1883 تا 1892 میلادی طبع شده. (معجم المطبوعات) ، پیشی گرفتن. پیش رفتن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب است به اشبیلیه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عنصل. پیاز عنصل. اسقیل. بصل الفار. پیازموش. پیاموش. اسقال. عنصلا. بصیله. پیاز دشتی. (دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسۀ خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و سکنۀ آن 950 تن است که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی سخن میگویند. آبش از سفیدرود تأمین میشود و محصولات آن برنج، ابریشم وصیفی است. شغل اهالی زراعت است. 4 قهوه خانه و 10 باب دکاکین مختلف دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگیل
تصویر انگیل
تکمه دگمه گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگلک
تصویر انگلک
انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیل
تصویر اشقیل
یونانی تازی گشته پیاز موش پیاز دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره گل سرخیان که خاردار است و بحالت وحشی در جنگلهای اروپای مرکزی و نواحی معتدل آسیا روییده میشود و غالبا آنرا با درختان دیگر پیوند میزنند ارونیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیله
تصویر انگیله
تکمه دگمه گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگولک
تصویر انگولک
تحریک، انگشت کوچک انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکلک
تصویر اشکلک
((اِ کِ لَ))
شکنجه، نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند، چوبی است به مقدار چهار انگشت که وسط آن باریک تر از دو سر وی است، و وسط آن طناب بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگلک
تصویر انگلک
((اَ گُ لَ))
انگشت کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگیل
تصویر انگیل
انگشت، اصبع، انگل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازگیل
تصویر ازگیل
درختچه ای است خاردار با چوبی سخت و محکم و شکوفه های سفید، میوه درخت ازگیل که قهوه ای رنگ و ترش مزه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
((اِ کِ))
اشکال، پای بند ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
((اِ پِ))
تخم ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
((~ لَ))
شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بندپی بابل، درختی است که میوه ی ترش مزه.، گیاهی برگ پهن که مصرف غذایی داشته، گونه ای از آن به صورت مرهم
فرهنگ گویش مازندرانی
انگولک
فرهنگ گویش مازندرانی
ارگانیک
دیکشنری اردو به فارسی