روشن شدن، درخشیدن، تابان گشتن، برآمدن آفتاب، روشن و تابان شدن آفتاب، کنایه از الهام گرفتن، در فلسفه وصول به حقایق از طریق کشف و شهود. بانی و مروج آن در ایران و اسلام شیخ شهاب الدین سهروردی است که از فلسفۀ افلاطون، حکمت نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران استفاده کرده است
روشن شدن، درخشیدن، تابان گشتن، برآمدن آفتاب، روشن و تابان شدن آفتاب، کنایه از الهام گرفتن، در فلسفه وصول به حقایق از طریق کشف و شهود. بانی و مروج آن در ایران و اسلام شیخ شهاب الدین سهروردی است که از فلسفۀ افلاطون، حکمت نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران استفاده کرده است
جمع واژۀ شدق، بمعنی کنج دهان از جانب باطن رخسار و هر دو جانب رودبار و هر دو کنارۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) : از سر شوق سعادت و حرص شهادت به اشداق آن مخاوف وافواه آن نتایف رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408) ، هر شتر را با قرین آن کردن. (منتهی الارب). اشرب ابله، جعل لکل جمل قریناً. (اقرب الموارد) ، رسن را در گلوی اسبان رفتن. (منتهی الارب). اشرب الخیل، جعل الحبال فی اعناقها. (اقرب الموارد) ، رسن را در گلوی کسی کردن. (منتهی الارب). اشرب فلاناً الحبل، جعله فی عنقه. (اقرب الموارد) ، حب کسی با دل وی آمیخته بودن. (منتهی الارب). آمیختن. (زوزنی). اشرب فلان ٌ حب ّ فلان، (بصیغهالمجهول) ، خالط حبّه قلبه. (اقرب الموارد) ، اشرب الابیض حمره (بصیغۀ مجهول) ، ای علاه ذلک. (منتهی الارب). در اقرب الموارد این معنی بصیغۀ مجهول نیامده بلکه در ذیل معانی معلوم فعل آرد: اشرب الثوب حمرهً، مزجها بلونه، آب دادن. (منتهی الارب). اشربه، سقاه. (اقرب الموارد) ، آب خوردن. (منتهی الارب) ، اشربه، جعله یشرب. (اقرب الموارد). درخورانیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13) ، تشنه شدن. (منتهی الارب). اشرب الرجل، عطش. (اقرب الموارد) ، صاحب شتران سیراب و شتران تشنه شدن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشرب ، رویت ابله و عطشت. ضد. (اقرب الموارد) ، اشرب ، حان لابله ان تشرب، هنگام آب خوردن شتر وی شده است. (از اقرب الموارد). نزدیک به آب خوردن رسیدن. (منتهی الارب) ، سیر رنگ درخورانیدن جامه را و درخوردن آن. لازم و متعدی. (منتهی الارب). اشرب اللون، اشبعه. (اقرب الموارد) ، اشرب ابله، قیدها. یقول الرجل لناقته: لاشربنک الحبال و النسوع و اشربوا ابلکم الاقران، ای ادخلوها فیها و شدوها بها. سمع صاحب الاساس من یقول: رفع یده فاشربها الهواء ثم قال بها علی قذالی. (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ شِدْق، بمعنی کنج دهان از جانب باطن رخسار و هر دو جانب رودبار و هر دو کنارۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) : از سر شوق سعادت و حرص شهادت به اشداق آن مخاوف وافواه آن نتایف رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408) ، هر شتر را با قرین آن کردن. (منتهی الارب). اشرب ابله، جعل لکل جمل قریناً. (اقرب الموارد) ، رسن را در گلوی اسبان رفتن. (منتهی الارب). اشرب الخیل، جعل الحبال فی اعناقها. (اقرب الموارد) ، رسن را در گلوی کسی کردن. (منتهی الارب). اشرب فلاناً الحبل، جعله فی عنقه. (اقرب الموارد) ، حب کسی با دل وی آمیخته بودن. (منتهی الارب). آمیختن. (زوزنی). اُشْرِب َ فلان ٌ حُب َّ فلان، (بصیغهالمجهول) ، خالط حبّه قلبه. (اقرب الموارد) ، اُشرب َ الابیض حمره (بصیغۀ مجهول) ، ای علاه ذلک. (منتهی الارب). در اقرب الموارد این معنی بصیغۀ مجهول نیامده بلکه در ذیل معانی معلوم فعل آرد: اَشْرَب َ الثوب َ حمرهً، مزجها بلونه، آب دادن. (منتهی الارب). اشربه، سقاه. (اقرب الموارد) ، آب خوردن. (منتهی الارب) ، اشربه، جعله یشرب. (اقرب الموارد). درخورانیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13) ، تشنه شدن. (منتهی الارب). اشرب الرجل، عطش. (اقرب الموارد) ، صاحب شتران سیراب و شتران تشنه شدن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اَشْرَب َ، رویت ابله و عطشت. ضد. (اقرب الموارد) ، اَشْرَب َ، حان لابله ان تشرب، هنگام آب خوردن شتر وی شده است. (از اقرب الموارد). نزدیک به آب خوردن رسیدن. (منتهی الارب) ، سیر رنگ درخورانیدن جامه را و درخوردن آن. لازم و متعدی. (منتهی الارب). اشرب اللون، اشبعه. (اقرب الموارد) ، اشرب ابله، قیدها. یقول الرجل لناقته: لاشربنک الحبال و النسوع و اشربوا ابلکم الاقران، ای ادخلوها فیها و شدوها بها. سمع صاحب الاساس من یقول: رفع یده فاشربها الهواء ثم قال بها علی قذالی. (اقرب الموارد)
درخشیدن و روشن شدن. (غیاث) (آنندراج). روشن شدن. (تاج المصادر) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). درخشیدن و روشن کردن. (فرهنگ نظام). تابان شدن. تابش. طلوع. اشراق شمس، برآمدن آفتاب. روشن و تابان گردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی گفته اند: شروق شمس، برآمدن آن و اشراق شمس، تابان گردیدن و پرتو افکندن آن است. (از اقرب الموارد) : زمهریر ار پر کند آفاق را چه غم آن خورشید بااشراق را. مولوی.
درخشیدن و روشن شدن. (غیاث) (آنندراج). روشن شدن. (تاج المصادر) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). درخشیدن و روشن کردن. (فرهنگ نظام). تابان شدن. تابش. طلوع. اشراق شمس، برآمدن آفتاب. روشن و تابان گردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی گفته اند: شروق شمس، برآمدن آن و اشراق شمس، تابان گردیدن و پرتو افکندن آن است. (از اقرب الموارد) : زمهریر ار پر کند آفاق را چه غم آن خورشید بااشراق را. مولوی.
تابان گشتن، روشن شدن، روشن کردن، تابش، نام فلسفه ای که براساس حکمت افلاطونی و نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران بنا شده و راه رسیدن به حقایق را کشف و شهود می داند که مروج آن شیخ شهاب الدین سه
تابان گشتن، روشن شدن، روشن کردن، تابش، نام فلسفه ای که براساس حکمت افلاطونی و نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران بنا شده و راه رسیدن به حقایق را کشف و شهود می داند که مروج آن شیخ شهاب الدین سه