جدول جو
جدول جو

معنی اسپاهان - جستجوی لغت در جدول جو

اسپاهان
(اِ)
اصفهان. اسپهان. سپاهان. صفاهان. اصفاهان. مؤلف فرهنگ رشیدی گوید: و از اسپاه مأخوذ است اسپاهان، چه آن شهر همیشه موضع اقامت سپاه ایران بوده و در آن سگ نیز بسیار می بودچنانچه مؤلف تاریخ اصفهان علی بن حمزه گفته و الف ونون برای نسبت است. رجوع به اسپهان و اصفهان شود
لغت نامه دهخدا
اسپاهان
اصفهان
تصویری از اسپاهان
تصویر اسپاهان
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپاهان
تصویر سپاهان
آوازی در دستگاه همایون، اصفهان، برای مثال نه چنان راست نهادی تو سپاهان و عراق / که کس از راهزنان ناله کند جز طنبور (سلمان ساوجی - لغت نامه - سپاهان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاهانی
تصویر سپاهانی
از مردم اصفهان، تهیه شده در اصفهان، در موسیقی سپاهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
واحدی از سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اسپاناغ. اسپناج. اسفناج. سفاناخ. اسپانخ. اسفاناخ. سپناخ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیتی از نواحی نهاوند که جنگ میان ایرانیان و عرب بدانجا روی داد و میمنۀ سپاه عرب بدانجا بود. (بلاذری) : الساریه (را) مشهد آن جایگاه است به اسپیدهان وظاهر بر تل، آنجا که گورهای جمع شهیدان است. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). و رجوع به اسبیذهان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
اصفهان. اسپاهان. سپاهان. اصفاهان. صفاهان. رجوع به اسپاهان و اصفهان شود:
اسپهان نیمۀ جهان گفتند
نیمی از وصف اسپهان گفتند.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
فراموشانیدن از. مشغول کردن از. فراموش گردانیدن از چیزی و مشغول کردن: استذهنی عنه، فراموش گردانید مرا از آن و مشغول کرد. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) گذشتن موقع حیض بر دختر و حائض نشدن او: و لو استرابت بان لم تحض و هی فی سن ّ من تحیض فخمسه و اربعون یوماً. (شرح لمعه در باب نکاح فصل نکاح متعه). و لو رأت الحره الدم فی الاشهر الثلاثه مره او مرتین ثم احتبس الی ان انقضت الاشهر انتظرت تمام الاقراء لانها قد استرابت بالحمل غالباً. (شرح لمعه در کتاب طلاق فصل عدد). و اطلاق النصل و الفتوی یقتضی عدم الفرق بین استرابتها بالحمل و عدمه. (شرح لمعه در کتاب طلاق فصل عده). و ان کان ظاهرالحکمه یقتضی اختصاصه بالمسترابه. (شرح لمعه کتاب طلاق فصل عده)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ نَ)
نام آهنگی از موسیقی
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
نام قصبه ای بشمال شرقی فراه و شمال دلارام به افغانستان
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
تخمی است بسیار ریزه، و آنرا خردل گویند. (برهان). ثفاء. آهوری.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یاقوت در ذیل ’اصبهان’ گوید: و قال حمزه بن الحسن، اصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک ان لفظ اصبهان اذا ردّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه و اسباه اسم للجند و الکلب و انما لزمهما هذان الاسمان و اشترکا فیهما لان افعالهما لفقت لاسمائهما فالکلب یسمی فی لغه سک و فی لغه اسباه و تخفف فیقال اسبه فعلی هذا جمعوا هذین الاسمین و سموا بهما بلدین کانا معدن الجند الاساوره فقالوا لاصبهان اسباهان و لسجستان سکان و سکستان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لغت یا لهجه ایست در اصباهان: و همچنین حمزه روایت کند که این ناحیت (قم) از اسپاهان نقل و جدا کرده ام. (تاریخ قم ص 24). ورجوع به اصبهان و اصفهان و اصباهان و اسبهان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ / فِ)
گرو خواستن. (تاج المصادر بیهقی). طلب گرو کردن. بگرو ستانیدن. بگرو ستاندن خواستن. رهینه طلبیدن
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی شده اسپهان سپاهان ز آذربایگان وری و گیلان ز خوزستان و استخر و سپاهان (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهانی
تصویر سپاهانی
منسوب به اصفهان اهل سپاهان اصفهانی، آهنگی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
سواران
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده اسپهان سپاهان اصفهان، مقامی از دوازده مقام موسیقی اصفهانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهان
تصویر استرهان
گوخواستن، به گرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذهان
تصویر استذهان
فراموش خواستن، فراموش کردن ازیادبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاناخ
تصویر اسپاناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاناغ
تصویر اسپاناغ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاهبد
تصویر اسپاهبد
سردار لشکر فرمانده سپاه امیر الجیش سپهبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپندان
تصویر اسپندان
تخمی بسیار ریزه که آن را خردل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپهانک
تصویر اسپهانک
گوشه ای در دستگاه ماهور، گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اسپهان اصفهانی. کالایی که ساخته اصفهان باشد، کسی که از اهل اصفهان باشد از مردم اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهان
تصویر سپاهان
اصفهان، آهنگی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
نام آهنگی است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاهان
تصویر اسفاهان
اسپاهان، اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپندان
تصویر اسپندان
((اِ پَ))
خردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپاهبد
تصویر اسپاهبد
((اِ بَ))
سردار لشکر، سپهبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
جمع اسوار، برندگان اسب، فارسان، مقابل پیادگان، سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاهان
تصویر سپاهان
آهنگی از موسیقی، اصفهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
اصفهان
فرهنگ واژه فارسی سره