جدول جو
جدول جو

معنی استیهیدن - جستجوی لغت در جدول جو

استیهیدن
(کُ تَ کَ دَ)
استهیدن. لجاج کردن. ستیهیدن:
هرکه باشد شیوه استیهیدنش
دیدۀ خود را بپوش از دیدنش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
استیهیدن
لجاج کردن ستیزه کردن
تصویری از استیهیدن
تصویر استیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
استیهیدن
((اِ دَ))
ستهیدن، ستیزه کردن، لجاج کردن
تصویری از استیهیدن
تصویر استیهیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، خسته و درمانده شدن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکیزیدن
تصویر اسکیزیدن
برجستن، جست و خیز کردن، آلیز زدن، جفتک انداختن چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
ستیزه کردن، جنگ وجدال کردن، برای مثال چو جنگ آوری با کسی برستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی - ۵۳)، دشمنی کردن، سرکشی و ناسازگاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستهیدن
تصویر ستهیدن
ستیهیدن، لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیهیدن
تصویر ستیهیدن
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
ایستاندن، برای مثال مرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ زَ دَ)
سکیزیدن. آلیزیدن. جفته انداختن
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ رُ کَ دَ)
استادن. ایستادن:
اسب چه طاقت تو دارد زین بر که نه
تخت چه درخور تو باشد بر چرخ استای.
رضی نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
رجوع به ستیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ بُ دَ)
ستیزه و لجاج کردن: ممارات، با کسی بستهیدن. مجادله. منازعه. لجاج. تماری، با یکدیگر بستهیدن. (زوزنی) :
در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.
بوشعیب.
و رجوع به ستهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ زَ دَ)
گرفتن. (آنندراج). ستاندن. استاندن.
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
جنگ و خصومت و پیکار نمودن. (آنندراج) :
که نادان ز دانش گریزد همی
بنادانی اندر ستیزد همی.
فردوسی.
ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزد
با باد در آویزد و لختی بستیزد.
منوچهری.
چو گوید آنکه آمد میر تا با خصم بستیزد
ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد.
فرخی.
مستیز که با او نه برآیی بستیز
نه تو نه چو تو هزار زنار آویز.
سوزنی.
چند گویی مست گشتم می بده
وقت مستی نیست مستیز ای غلام.
انوری.
خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد.
کمال الدین اسماعیل.
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خرد ماهی خرد خیزد.
نظامی.
نی دل که بشوی برستیزم
نی زهره که از پدر گریزم.
نظامی.
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد.
سعدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.
سعدی (گلستان).
بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله مستیز و بیا.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ نِ تَ)
ستهیدن. در اوراق مانوی بپارتی ’ستی هگ’ (نزاع طلب، ستیزه جو) ، ستیهیدن فارسی مشتق از ’سته’ = ستیغ فارسی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ستیزه کردن. (برهان) (اوبهی) (غیاث) (آنندراج). لجاجت کردن. (برهان) (آنندراج) :
به آنکس که جانش ز حکمت تهیست
ستیهیدنت مایۀ ابلهی است.
شاکربخاری.
چنین داد پاسخ که زفتی ز شاه
ستیهیدن مردم بی گناه.
فردوسی.
ز نادان که گفتیم هفت است راه
یکی آنکه خشم آورد بی گناه.
فردوسی.
بهفتم که بستیهد اندر دروغ
به بیشرمی اندر بجوید فروغ.
فردوسی.
و لجاج و ستیهیدن گرفت که زیادت خواهم. (سندبادنامه ص 290) ، سخن ناشنودن و نافرمانی نمودن، فریاد و شور. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ خوَرْ / خُرْ دَ)
ستهیدن. ستیهیدن. (رشیدی). استیزیدن. ستیزیدن. ستیزه کردن. (مؤید الفضلاء) (برهان). لجاج کردن. (سروری)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ تَ)
با کسی بستیهیدن. (زوزنی). معانده. (زوزنی). رجوع به ستیهیدن و ستهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ فُ بُ دَ)
نفرت داشتن و بتنگ آمدن. (آنندراج). بیزار بودن:
سپهر گشتت دایه گریز از این دایه
زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهیدن
تصویر ستهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیهیده
تصویر ستیهیده
ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستهیدن
تصویر بستهیدن
ستیزه ولجالت کردن، مجادله، منازعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکیزیدن
تصویر اسکیزیدن
جست وخیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیهیدن
تصویر ستیهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
((س دَ))
ستیزه کردن، نافرمانی کردن، لجاج کردن، ستیهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
((سُ دَ))
خسته شدن، افسرده گشتن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکیزیدن
تصویر اسکیزیدن
((اِ دَ))
جفتک انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیهیدن
تصویر ستیهیدن
((س دَ))
ستیزه کردن، نافرمانی کردن، لجاج کردن، ستیزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
((اِ دَ))
گرفتن، ستیدن، ستدن
فرهنگ فارسی معین
ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن
متضاد: سازش کردن، آشتی کردن، دشمنی ورزیدن، ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن
متضاد: سازگارشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن
متضاد: مطیع بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد