جدول جو
جدول جو

معنی استنامه - جستجوی لغت در جدول جو

استنامه(مُ / مِ)
آرمیدن. قرار گرفتن. (منتهی الارب). بیارامیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، وعده وفا کردن طلبیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استنامه
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
تصویری از استنامه
تصویر استنامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنامت
تصویر استنامت
آرامش، خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدامه
تصویر استدامه
همیشه بودن، دوام یافتن، دوام، همیشگی، دوام چیزی را خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ / مِ اَ)
سپس ماندن، پیش آمدن به چیزی و تعرض کردن. (منتهی الارب) : استنجث للشی ٔ، تصدی له. (اقرب الموارد) ، در پی چیزی رفتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استقامت. راستی. اعتدال. ایستادن. راست شدن. (زوزنی) (غیاث) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). راست ایستادن. (مجمل اللغه). راست بایستادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). درست شدن. درستی:
مکارمها بحکم تو گرفتست استقامتها
که باشد استقامتهای کشتی ها به لنگرگاه.
منوچهری.
از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب... (تاریخ بیهقی ص 316). اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. (تاریخ بیهقی ص 301). مدت ملک او در استقامت چهار سال بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 83). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه). و هر جانوری که در این کارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. (کلیله و دمنه). ملک نوح بوقت استقامت کار خواست که بقضای حق ایشان قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130).
چو برگردد مزاج از استقامت
بدشواری بدست آید سلامت.
نظامی.
، روایت کردن سخن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرورفتن ستاره ای بمغرب و برآمدن رقیب آن بمشرق. استنآء.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استنابت. به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن. (زوزنی). نیابت داشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
نوحه کردن با بانگ و فریاد، آمادگی کردن کار را. (منتهی الارب) : استنتل للأمر
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ کُ)
فروخفتن ناقه پیش فحل به گشنی. (منتهی الارب). فروخفتن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ لَ / لِ)
روشن شدن. (منتهی الارب) ، از بیخ بریدن درخت. (منتهی الارب) ، حاجت خود برآوردن از کسی. یقال: استنجی منه حاجته، ای تخلصها، شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای. تنبل. استطابه. (منتهی الارب) (زوزنی). استطیاب. تمشع. امتشاش، رطب چیدن، چیدن هرچه باشد، رطب یافتن یا خوردن آنرا. (منتهی الارب) ، شتافتن، و فی الحدیث: اذا سافرتم فی الجدوبه فاستنجوا، ای اسرعوا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استنجاء وتر، کمان کشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ اَ)
استناط فلان ٌ بعیره فلاناً، همراه او کرد شتر خود را تا خواربار آرد بر آن برای او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
پیش شدن در رفتن و جز آن. (منتهی الارب). فراپیش شدن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، توانا گردیدن بعد سستی، دلیری کردن بعدترس. یقال: استنجد علیه بعد هیبته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کم کردن حق کسی را، حدیث خواستن. یقال: استطعمه الحدیث، اذا اراد ان یحدّث به. (منتهی الارب) ، تلقین خواستن امام در قرائت. و منه الحدیث: اذا استطعمکم الامام فاطعموه، ای اذا استفتح فافتحوا علیه. (منتهی الارب). گاه امام در اثناء نماز کلمه یا جمله ای را فراموش کند، در این صورت از مأمومین تلقین میخواهد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرتکب کاری قابل نکوهش شدن: استلام الیهم، کاری کرد با ایشان که بدان ملامت کنند وی را
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
یک اسنام. رجوع به اسنام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ مَ سِ)
سرگشته شدن. شیفته شدن. دل به چیزی رفتن. شیفته دل شدن. سرگشته و آشفته و ازجای رفته و رنجور از عشق شدن.
لغت نامه دهخدا
(گَ)
همیشه داشتن چیزی را. (منتهی الارب). پیوستگی، چشیدن خواستن: استذاق فلاناً، خبره فلم یحمد مخبرته. (تاج العروس). و رجوع به مستذاق شود
لغت نامه دهخدا
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباعه
تصویر استباعه
دستور فروش خریدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباحه
تصویر استباحه
روا داشت، روا یافت، برکندن از بیخ کندن بر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساسنامه
تصویر اساسنامه
بنیادنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
دگر گون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاضه
تصویر استحاضه
پیوسته خون از زن آمدن بعد از حیض، پیوستگی خون در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاره
تصویر استحاره
پاسخ خواستن گم شدن پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنامه
تصویر اسنامه
پر خوشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
همیشه خواستن، همیشه بودن، به درنگ انداختن، همیشگی همیشه خواستن پیوسته خواستن دوام چیزی را خواستن، بدرنگ انداختن، همیشه بودن، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنامت
تصویر استنامت
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پاداری راست گروی، راستی و درستی، پایمردی، ایستادگی پافشاری، استواری توش راست ایستادن راست شدن، درست شدن، درستی، ایستادگی پایداری پافشاری ثبات، بها کردن قیمت کردن، در مسابقه دوچرقه سواری دو و میدانی اسکی شنا اگر طول مسیر زیادتر از حد معینی باشد بان استقامت اطلاق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاثه
تصویر استحاثه
زمین کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدامه
تصویر استدامه
((اِ تِ مِ))
همیشه خواستن، پیوسته خواستن، دوام چیزی را خواستن، به درنگ انداختن، همیشه بودن، همیشگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استناره
تصویر استناره
((اِ تِ رِ))
روشن شدن، مدد خواستن به شعاع، روشنی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره