جدول جو
جدول جو

معنی استقناع - جستجوی لغت در جدول جو

استقناع(مُ دَ / دِ)
بلند گردیدن پستان گوسپند. (منتهی الارب) ، چیزی نفیس و گرامی پیدا کردن، چیزی گرامی خواستن، کریم و گرامی یافتن. (منتهی الارب). گرامی شمردن. گرامی دریافتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استجماع
تصویر استجماع
گرد آمدن، فراهم آمدن، جمع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استشفاع
تصویر استشفاع
شفاعت خواستن، طلب شفاعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرجاع
تصویر استرجاع
بازگرفتن چیزی از کسی، «انا للّه و انا الیه راجعون» گفتن هنگام شنیدن خبر مرگ کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبداع
تصویر استبداع
چیزی را تازه و بدیع دانستن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ خوا / خا)
اقطاع خواستن. (تاج المصادر بیهقی). بمقاطعه خواستن، آب بسیار خواستن. (منتهی الارب) ، بسیار گرفتن، بسیار آمدن. (زوزنی). چیزی را بسیار آمدن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار آمدن چیزی را. (منتهی الارب). بسیار انگاشتن. بسیار یافتن خبر. بسیارشمردن، بسیارمال شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگردیدن رنگ. تغیر لون. یقال: استقعلونه (مجهولاً) ، وقتی که تغییر کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُءْ)
شنیع شمردن. (تاج المصادر بیهقی). زشت شمردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
گشن بعاریت خواستن از کسی. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
درست آمدن رأی و تدبیر. (منتهی الارب) ، بناخواست و ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب). بجور بر کاری داشتن، غضب کردن زن نفس خود را. (منتهی الارب). و این غلط است، چه اصل این است: استکرهت فلانه (علی المجهول) ، ای غصبت نفسها، یعنی با فلانه زن عملی نامشروع و بناخواست او انجام شد.
- به استکراه، کرهاً. بزور. به کراهت. به اکراه
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فُ)
در گوسپندان جای گرفتن و شیر آنها خوردن، طلب گردآوری چیزی کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب). استنقع فی الغدیر، اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(لَهَْ وْ کُ نَنْ دَ / دِ)
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: الاستصناع، هو استفعال من الصناعه و یعدی الی مفعولین و هو فی اللغه طلب العمل و فی الشرع بیع ما یصنعه الصانع عیناً فیطلب من الصانع العمل و العین جمیعاً فلو کان العین من المستصنع کان اجاره لا استصناعاً کما فی اجاره المحیط و کیفیته ان یقال للصانع کخفاف مثلاً اخرز لی من ادیمک خفاً صفته کذا، بکذا درهماً و یریه رجله و یقبل الصانع سواء اعطی الثمن او لا. کذا فی جامعالرموز و البرجندی فی فصل السلم
لغت نامه دهخدا
(مِلْ لَ فُ)
منکسر شدن از جواب. (منتهی الارب) : استهنع الرجل، انکسر و فتر من جواب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرمایه خواستن سرمایه خواهی، گونه ای زناشویی در روز گار کانای (جاهلیت) زن جندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاع
تصویر استدفاع
پدافند خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذراع
تصویر استذراع
بوی پوشی لاپوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذناب
تصویر استذناب
پیروی دنبال روی سپس کسی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبداع
تصویر استبداع
تازه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبشاع
تصویر استبشاع
بی مزه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرباع
تصویر استرباع
بلند شدن گرد گرد خیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجماع
تصویر استجماع
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجنان
تصویر استجنان
دیوانه گری، شاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی خواهی، دیده وری آگهی خواستن آگاهی جستن اطلاع خواستن، پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن جویی (گشن فحل) فارسی گویان این واژه رابه جای پانسه یاپشک (قرعه) به کار میبرند قرعه کشیدن، توضیح در عربی بمعنی (بعاریت خواستن گشن از کسی) و (گشن خواه شدن ماده شتر و ماده گاو) و غیره آمده و بمعنی قرعه کشیدن در عربی (اقتراع) مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
انا الله. انا الیه راجعون گفتن در وقت مصیبت، وا پس خواستن، باز گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرضاع
تصویر استرضاع
شیر دادن خواستن، طلب شیر دادن، دایه گرفتن فرزند را
فرهنگ لغت هوشیار
پا در میانی خواستن، میانجگری پایمرد خواستن خواهشگر جستن بخواهش بر انگیختن شفاعت خواستن طلب شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
از سرگیری باز آغازی، باز دادرسی باز رسیدگی (در داد گستری)، بازآوری باز گفت (در چامه سرایی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهناع
تصویر استهناع
از زیر پاسخ در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثناء
تصویر استثناء
((اِ تِ))
جدا کردن، بیرون آوردن، ان شاءالله گفتن، مفرد استثناعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استتباع
تصویر استتباع
((اِ ت ِ ت))
به پیروی دعوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبداع
تصویر استبداع
((اِ تِ))
نو شمردن، بدیع دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استغناء
تصویر استغناء
((اِ تِ))
بی نیازی خواستن، توانگر شدن، مالدار شدن، بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی)، وابستگی نداشتن، بی قید بودن، گذشتن، صرفنظر کردن
فرهنگ فارسی معین