معنی استجماع - فرهنگ فارسی عمید
معنی استجماع
استجماع
گرد آمدن، فراهم آمدن، جمع شدن
تصویر استجماع
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با استجماع
استجماع
استجماع
گرد آمدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فراهم آمدن خواستن. استجفاف. گرد کردن، دلیر گردیدن. (منتهی الارب) ، سنگ شدن. به سنگ بدل گشتن. بستن خلطی چون سنگ. تحجر. سنگی گرفتن. عظیم سخت شدن. - استحجار طین، سخت شدن گِل چون سنگ. (زوزنی) (منتهی الارب). رجوع به مستحجر شود
لغت نامه دهخدا
استیماع
استیماع
استئماع. امع گردیدن: تأمع الرجل و استأمع، صار امعه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
استجمام
استجمام
باگیاه شدن زمین، بسیار خشمناک گردیدن. (منتهی الارب). خشم گرفتن بر. بسیار خشمناک شدن، موی زهار به آهن ستردن. (از منتهی الارب). عانه بستردن. (زوزنی). زهار تراشیدن. ستردن موی عانه و جز آن. ازالۀ موی و غیر آن از مواضعی که ازالۀ آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
استجمال
استجمال
جمل گردیدن. (منتهی الارب). اشتر گشتن. (تاج المصادر بیهقی) : استجمل البعیر
لغت نامه دهخدا
استجمار
استجمار
با سنگ استنجا کردن. به سنگ استنجا کردن. (تاج المصادر بیهقی). استنجا کردن بسنگ ریزه. (منتهی الارب). استنجاء به احجار.
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.