جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با استتباع

استتباع

استتباع
در بدیع آوردن صفتی از کسی در ضمن صفت دیگر، برای مِثال آن کند تیغ تو به جان عدو / که کند جود تو به کان گهر (رشیدالدین وطواط)،
ذمِ موجه، پیروی کردن
استتباع
فرهنگ فارسی عمید

استتباع

استتباع
پس روی کردن خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، استجافۀ مکان، خالی یافتن جای را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

استهباع

استهباع
برانگیختن شتر را بررفتار هبوع (و آن قسمی رفتار باشد). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

استسباع

استسباع
سکون و بی حرکتی شکاری چون سَبُع بیند. و رجوع به مستسبع شود
لغت نامه دهخدا

استتباب

استتباب
راست شدن کار. (تاج المصادر بیهقی). مهیا شدن کار. کامل و راست شدن کاربرای کسی. (منتهی الارب). آماده شدن کار، سخت گرسنه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا