جدول جو
جدول جو

معنی استانتر - جستجوی لغت در جدول جو

استانتر(اِ تا تُ)
در اساطیر یونانی یکی از رزم آوران یونان، قهرمان محاربۀ تروا. وی آوازی مهیب داشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استعانت
تصویر استعانت
یاری خواستن، کمک خواستن، کمک، یاری، در ادبیات در فن بدیع آوردن شعر شاعری در کلام یا شعر خود برای کمک به مراد و مقصود خویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استلانت
تصویر استلانت
نرم کردن، کوبیدن چیزی، رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استکانت
تصویر استکانت
خواری، فروتنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنارت
تصویر استنارت
روشن شدن
فرهنگ فارسی عمید
در موسیقی نوعی ساز مرکب از دو جفت کاسۀ کوچک کم عمق که به وسیلۀ نوار به هم وصل شده اند و با آویزان کردن نوار به انگشت شست و کمک گرفتن از کف دست و انگشتان دیگر، کاسه ها به هم برخورد کرده و آهنگ ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
کسی که از طرف وزارت کشور کارهای یک استان را اداره می کند، والی، حکمران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استهانت
تصویر استهانت
سبک شمردن، حقیر دانستن، خوار شمردن
فرهنگ فارسی عمید
زاری کردن زاریدن، فروتنی کردن عجز آوردن، تن در دادن گردن نهادن، زاری تضرع، فروتنی تواضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلانت
تصویر استلانت
نرم شمردن نرم یافتن، نرم گردانیدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعانت
تصویر استعانت
یاری گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استضانت
تصویر استضانت
روشنی گرفتن روشن شدن، روشنی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهانت
تصویر استهانت
پست وحقیرشمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدانت
تصویر استدانت
وام خواست، وام خواستن، وام گرفتن وام خواستن قرض طلبیدن وام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپانور
تصویر اسپانور
چار دیواری، دیوار بست، حیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاژیر
تصویر استاژیر
کارآموز نوکار کسی که دوره کارآموزی را میگذراند کار آموز
فرهنگ لغت هوشیار
پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
در اصطلاح جدید حاکم هر یک از بیست وپنج استان ایران است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهانت
تصویر استهانت
((اِ تِ نَ))
خوار شمردن، حقیر داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استکانت
تصویر استکانت
((اِ تِ نَ))
زاری کردن، خضوع نمودن، فروتنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استعانت
تصویر استعانت
((اِ تِ نَ))
یاری خواستن، کمک طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپانسر
تصویر اسپانسر
((اِ س ِ))
سرمایه گذار، متعهد و ضامن، برپا کننده، بانی، حمایت کننده مالی در کارهای فرهنگی و هنری و ورزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
((اُ))
حاکم ایالت، فرمانروای یک استان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
والی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
Governor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
губернатор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
Gouverneur
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
губернатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
gubernator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
总督
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
governador
دیکشنری فارسی به پرتغالی