استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
ستاره. کوکب. (برهان) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره را گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی. بیمار شود عاشق امّا بنمی میرد ماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی.
ستاره. کوکب. (برهان) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره را گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی. بیمار شود عاشق امّا بنمی میرد ماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد. مولوی.
مخفف ایستاده. قائم: ره نیکمردان آزاده گیر چو استاده ای دست افتاده گیر. سعدی. ، کوکب طالع: امیر رضی اﷲ عنه آیتی بود در باب لشکر کشیدن و آنچه در جهد آدمی بود بجای می آورد امّا استارۀ او نمی گشت و ایزدتعالی چیز دیگر خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 584) ، شامیانه. سایبان. (برهان). نوعی از چادر شب باشد که آنرا شامیانه و سایبان نیز گویند. (جهانگیری) ، مسطر فولادی. (برهان). چوب جدول کشان. (برهان) (مؤید الفضلاء). جدول مسطر. (جهانگیری) ، طنبور سه تار. (برهان). طنبوری که سه تار داشته باشد. (سروری) ، ابیز. سونش. جرقه. جریقه. خدره: خواجه گفت این سوخته نمناک بود میمرد استاره از ترّیش زود. مولوی. همچنانکه استارۀ آتش بر جامۀ سوخته افتاد اگر حق خواهد همان یک ستاره بگیرد و بزرگ شود. (فیه ما فیه)
مخفف ایستاده. قائم: ره نیکمردان آزاده گیر چو استاده ای دست افتاده گیر. سعدی. ، کوکب طالع: امیر رضی اﷲ عنه آیتی بود در باب لشکر کشیدن و آنچه در جهد آدمی بود بجای می آورد امّا استارۀ او نمی گشت و ایزدتعالی چیز دیگر خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 584) ، شامیانه. سایبان. (برهان). نوعی از چادر شب باشد که آنرا شامیانه و سایبان نیز گویند. (جهانگیری) ، مسطر فولادی. (برهان). چوب جدول کشان. (برهان) (مؤید الفضلاء). جدول مسطر. (جهانگیری) ، طنبور سه تار. (برهان). طنبوری که سه تار داشته باشد. (سروری) ، ابیز. سونش. جرقه. جریقه. خدره: خواجه گفت این سوخته نمناک بود میمرد استاره از ترّیش زود. مولوی. همچنانکه استارۀ آتش بر جامۀ سوخته افتاد اگر حق خواهد همان یک ستاره بگیرد و بزرگ شود. (فیه ما فیه)
اسکله و قصبه ای استوار در ایالت هانور آلمان، در نزدیکی ساحل چپ رود الب و کنار نهر اشونیکه، در 10 هزارگزی شمالی هانورو 32 هزارگزی مغرب هامبورگ این قصبه هنگامی شهری مستقل و آزاد بود ولی بعدها مرکز کنت نشینی شده و به کرات بین سوئدیها و دانمارکیها دست بدست گردیده است، قلعه ای باشد از ملک دکن. (جهانگیری) (برهان)
اسکله و قصبه ای استوار در ایالت هانور آلمان، در نزدیکی ساحل چپ رود اِلب و کنار نهر اشونیکه، در 10 هزارگزی شمالی هانورو 32 هزارگزی مغرب هامبورگ این قصبه هنگامی شهری مستقل و آزاد بود ولی بعدها مرکز کنت نشینی شده و به کرات بین سوئدیها و دانمارکیها دست بدست گردیده است، قلعه ای باشد از ملک دکن. (جهانگیری) (برهان)
نام قومی از فرس. (اقرب الموارد). قومی از ایرانیان. گروهی از مجوس فارس. واحد آن: اسبذی. (منتهی الارب). جماعتی از ایرانیان زرتشتی بین النهرین که آنانرا اسبذیین نیز میگویند و سلیحوران قلعۀ مشقر بودند و منذر بن سادی یکی از صحابۀ رسول از آنان است. و ظاهراً کلمه جمع عربی اسبذ (اسپ بد) باشد، بستن کسی را، دستگیر شدن. دستگیری. در تداول فارسی زبانان بمعنی اسار و اسیری و بردگی است و به این معنی در لغت عربی اسار بدون تاء است
نام قومی از فرس. (اقرب الموارد). قومی از ایرانیان. گروهی از مجوس فارس. واحد آن: اسبذی. (منتهی الارب). جماعتی از ایرانیان زرتشتی بین النهرین که آنانرا اسبذیین نیز میگویند و سلیحوران قلعۀ مشقر بودند و منذر بن سادی یکی از صحابۀ رسول از آنان است. و ظاهراً کلمه جمع عربی اسبذ (اسپ بد) باشد، بستن کسی را، دستگیر شدن. دستگیری. در تداول فارسی زبانان بمعنی اسار و اسیری و بردگی است و به این معنی در لغت عربی اسار بدون تاء است
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود