جدول جو
جدول جو

معنی اساتذه - جستجوی لغت در جدول جو

اساتذه
جمع استاذ، از پارسی استادان، جمع استاذ استادان اساتید
تصویری از اساتذه
تصویر اساتذه
فرهنگ لغت هوشیار
اساتذه
استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
تصویری از اساتذه
تصویر اساتذه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساکفه
تصویر اساکفه
جمع اسکاف، کفشگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساقفه
تصویر اساقفه
جمع سقف، سکوبایان (سکوبا اسقف) جمع اسقف. اسقفان سکوبایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساتیذ
تصویر اساتیذ
جمع استاذ استادان اساتذه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساتید
تصویر اساتید
استادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساتید
تصویر اساتید
استادان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استاره
تصویر استاره
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اساقفه
تصویر اساقفه
اسقف ها، پیشواها، خطیب ها و واعظ های عیسوی، بالاتر از کشیش ها، جمع واژۀ اسقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استانه
تصویر استانه
((اَ نِ))
جای خواب و آرام، آرامگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاره
تصویر استاره
((اِ رِ))
ستاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساقفه
تصویر اساقفه
((اَ قِ فِ))
جمع اسقف، کشیشان مسیحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساتید
تصویر اساتید
جمع استاد، استادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساتید
تصویر اساتید
استادها، آموزگارها، آموزنده ها، معلمان عالی رتبۀ دانشگاه، سرکارگران یا کارفرمایان در کارگاه صنعتی، رئیس ها در برخی از بازی های کودکان، جمع واژۀ استاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباته
تصویر اباته
شب گذراندن شب ماند گاری به زور شب گذرانیدن بیتوته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
معرب استاد، هنرمند، کسیکه به کاری مشغول باشد که قریحه و دست هر دو در آن دخالت داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
بدی کردن با کسی، بد کردن کاری را، بدی مقابل احسان نیکی. یا اسائه ادب. بی ادبی کردن هتک هرمت کردن بی ادبی. توضیح در رسم الخط عربی (اساء ه) نویسند و در فارسی (اسائت) و (اسائه) معمول گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی و همواری، کشیدگی گونه روان شدن تندابه (تندابه سیل) روان شدن گدازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسافه
تصویر اسافه
شوره زار زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساغه
تصویر اساغه
به فرجام رساندن، مولش خواستن، گوارش آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساعه
تصویر اساعه
تباهاندن، رها گذاشتن ستوررا، پاسی گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساسه
تصویر اساسه
پارسی است و آرش آن نگریستن به گوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
پروندش بردگی گرفتاری این واژه در تازی تنها برابراست با: راندن فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساده
تصویر اساده
بالش بالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استره
تصویر استره
آلتی که بدان موی سر و صورت تراشند تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوه
تصویر استوه
درمانده وخسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسامه
تصویر اسامه
(پسرانه)
شیر، اسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسائه
تصویر اسائه
شکستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساتره
تصویر ساتره
مونث ساتر پوشاننده مونث ساتر پوشاننده پنهان کننده جمع ساترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاذه
تصویر اعاذه
پناه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاته
تصویر افاته
در گذاشتن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماته
تصویر اماته
میرانیدن کشتن میرانیدن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسائه
تصویر اسائه
بدی کردن با کسی، بدی
فرهنگ فارسی عمید