جدول جو
جدول جو

معنی ازهاد - جستجوی لغت در جدول جو

ازهاد(گَ شِ)
اندازه کردن. (منتهی الارب). اندازه گرفتن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
ازهاد
اندازه کردن
تصویری از ازهاد
تصویر ازهاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازهار
تصویر ازهار
شکوفه ها، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفۀ هلو و زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهاد
تصویر اشهاد
گواه آوردن، گواه گردانیدن، گواه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
نیست و نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
یکبارگی انداختن بچه را: اسهدت بالولد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مهد. (از اقرب الموارد و ذیل آن) (از منتهی الارب). جمع واژۀ مهده. (از منتهی الارب). زمینهای بلند و یا زمینهای پست وهموار و نرم. (از آنندراج). و رجوع به مهد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یوم الامهاد، یکی از جنگهای عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ خوا / خا زَ)
حاضر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤیدالفضلا). حاضر گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). احضار کردن کسی را. (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج شاهد، بمعنی گواه و اداء شهادت کننده. (از منتهی الارب).
- علی رؤس الاشهاد، بر سر جمع. در حضور گواهان بسیار. علناً و آشکارا. در چشم گواهان
لغت نامه دهخدا
(گَ گُ)
نیست کردن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن. نیست و ناپیدا گردانیدن: ازهق اﷲ الباطل .
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اضهاد کسی را (به کسی) ، ستم کردن وی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستم نمودن کسی را. (آنندراج). جور کردن بر کسی.
لغت نامه دهخدا
شیر دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کم شمردن. (منتهی الارب). اندک شمردن عطا. (تاج المصادر بیهقی) : فلان یزدهد عطاء فلان، ای یعده زهیداً، ای قلیلا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کف برآوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازباد بحر، کفک برآوردن دریا، ازباد سراب همچنین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زبد، شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد، مرد باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب). باریک و دراز ابرو. آنک ابروش باریک باشد و دراز و نیکو. (تاج المصادر بیهقی). کمان ابرو. (زوزنی). آنک ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: زجّاء. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، زج ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
مغزدار شدن استخوان: ازهم العظم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مبرا و مأمون ساختن کسی را از چیزی: انا اعهدک من اباقه اعهاداً. (منتهی الارب). انا اعهدک من اباق هذا العبد اعهاداً، من ترا از گریختن این برده مبرا و مأمون میسازم. (ناظم الاطباء). مبرا ساختن از چیزی: اعهده منه، برأه. (از اقرب الموارد). مأمون ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازدهاد
تصویر ازدهاد
کوچک انگاشتن که شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
دروغ سخنی، شتابانیدن، برون افکندن ستور کسی، کشتن، بیرون بردن، خوارداشت، بدگرایی، زبون کشی خسته کشی: خسته را کشتن، شگفتیدن، به شگفت آوردن، خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهاد
تصویر اجهاد
رنجانیدن، احتیاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاد
تصویر انهاد
بر آمدن پستان، بزرگ شمردن، لبریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهاد
تصویر امهاد
جمع مهد، زمین هموار زمین های بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهاد
تصویر الهاد
ستم و جور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسهاد
تصویر اسهاد
بیدار کردن، یکباره زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهاد
تصویر اشهاد
جمع شاهد، گواه وادای شهادت کننده، علناً و آشکارا، در چشم گواهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
در گذرانیدن تیر از نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازناد
تصویر ازناد
جمع زند، بند دستها بندهای دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاء
تصویر ازهاء
رنگ گرفتن غوره خرما، نازکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهار
تصویر ازهار
شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهار
تصویر ازهار
جمع زهر و زهره، شکوفه ها، گل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشهاد
تصویر اشهاد
((اِ))
گواه گرفتن. گواه گردانیدن، گواه آوردن، در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغه طلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
((اِ))
نیست کردن، نابود کردن، گذراندن تیر از هدف، شناختن در رفتار
فرهنگ فارسی معین