شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
مزمله. خم و کوزۀ بزرگ که آب سرد کند و حوض کوچک. (تاریخ بیهقی چ ادیب حاشیۀ ص 116). ظرفی که بر او جامه پیچیده آب سرد کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مزمل. رجوع به مزمل شود کوزه و مانند آن که در آن آب سرد کنند، لغت عراقی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). مزمله. رجوع به مزمله شود
مزمله. خم و کوزۀ بزرگ که آب سرد کند و حوض کوچک. (تاریخ بیهقی چ ادیب حاشیۀ ص 116). ظرفی که بر او جامه پیچیده آب سرد کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مزمل. رجوع به مزمل شود کوزه و مانند آن که در آن آب سرد کنند، لغت عراقی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). مزمله. رجوع به مزمله شود
در زبان مردم خوی به معنی منام (خواب) است. (از انساب سمعانی). و رجوع به املی شود، پیروان پیغامبران: سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک محمود امین ملت و آرایش امم. فرخی. شاه جهان بوسعید ابن یمین دول حافظ خلق خدا ناصر دین امم. منوچهری. کریم السّجایا جمیل الشّیم نبی البرایا شفیعالامم. (بوستان). ، حسان الوجوه طوال الامم، نیکوروی و بلندقد. (ناظم الاطباء). و رجوع به امه و امت شود
در زبان مردم خوی به معنی منام (خواب) است. (از انساب سمعانی). و رجوع به املی شود، پیروان پیغامبران: سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک محمود امین ملت و آرایش امم. فرخی. شاه جهان بوسعید ابن یمین دول حافظ خلق خدا ناصر دین امم. منوچهری. کریم السّجایا جمیل الشّیَم نبی البرایا شفیعالامم. (بوستان). ، حسان الوجوه طوال الامم، نیکوروی و بلندقد. (ناظم الاطباء). و رجوع به امه و امت شود
پیچکی است خاردار که درهمه جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوۀ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رودسر ازملک نامیده میشود و تشابه میان این کلمه و اسمیلاکس لاطینی سخت عجیب است. (گااوبا). در نور آنرا سگلی و در درفک بالکا و در اشرف لم و درساری ملاش و در میاندره ورگلام نامند. و ابن البیطارگوید برخی گمان برده اند که طخش ازملک است. سمیلقس. (ابن البیطار). طقسوس. (ابن البیطار). شنگیله. کفله بور. والی گیلی. تمیس. کامپوره. سکیلم. تلی. وشات دانه. کلکادانه. ازمکلی
پیچکی است خاردار که درهمه جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوۀ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رودسر ازملک نامیده میشود و تشابه میان این کلمه و اسمیلاکس لاطینی سخت عجیب است. (گااوبا). در نور آنرا سِگلی و در درفک بالکا و در اشرف لم و درساری مِلاش و در میاندره وِرگلام نامند. و ابن البیطارگوید برخی گمان برده اند که طخش ازملک است. سمیلقس. (ابن البیطار). طقسوس. (ابن البیطار). شِنگیله. کُفُله بور. والی گیلی. تمیس. کامپوره. سکیلم. تَلی. وشات دانه. کلکادانه. ازمکلی
ازاله. ازالت. دور کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات). دور کردن ازجای. (منتهی الارب). تزویل. ازال. زیل. فاتر کردن (فراتر کردن) . (تاج المصادر بیهقی). یعنی دور کردن (چیزی از جائی). (مجمل اللغه).
اِزاله. اِزالت. دور کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات). دور کردن ازجای. (منتهی الارب). تزویل. اِزال. زَیل. فاتر کردن (فراتر کردن) . (تاج المصادر بیهقی). یعنی دور کردن (چیزی از جائی). (مجمل اللغه).
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، اَرامِل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
شهری است (به ناحیت مغرب) بزرگ و یکی باره دارد سخت استوار و بازپس ترین شهری است که از وی باندلس روند. (حدود العالم). ظاهراً این صورت تصحیفی از اریوله است. رجوع به اریول و اریوله شود. و شاید ازیلی باشد
شهری است (به ناحیت مغرب) بزرگ و یکی باره دارد سخت استوار و بازپس ترین شهری است که از وی باندلس روند. (حدود العالم). ظاهراً این صورت تصحیفی از اریوله است. رجوع به اریول و اریوله شود. و شاید ازیلی باشد