جدول جو
جدول جو

معنی ازمله - جستجوی لغت در جدول جو

ازمله
(اَ مِ لَ)
جمع واژۀ زمال
لغت نامه دهخدا
ازمله
(اَ مَ لَ)
بسیار. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
زمان ها، وقت ها، هنگام ها، روزگارها، عصرها، کنایه از اجل ها، مرگ ها، جمع واژۀ زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زامله
تصویر زامله
حیوان بارکش
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی پیچنده از خانوادۀ سوسن با ساقه ای خاردار که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
زایل کردن، از بین بردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ لَ)
شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَلْ لَ)
سبکی عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ لَ)
گروه. جماعت. همه. اجفله: جاؤا ازفلهو بازفلتهم، ای بجماعتهم و عامتهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بهر سه حرکات همزه و میم که مجموعاً نه لغت میشود به معنی سرانگشت، (منتهی الارب) (ترجمان علامه جرجانی، ترتیب عادل بن علی) (آنندراج)، سرانگشتان، (مهذب الاسماء)، هر انگشت که بر آن ناخن باشد، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، خداوند شتران نخست آب خورده شدن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)، دادن و اعطاء، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تشنه کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی)، سیراب کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد)، خشمناک کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَمْ مَ لَ)
مزمله. خم و کوزۀ بزرگ که آب سرد کند و حوض کوچک. (تاریخ بیهقی چ ادیب حاشیۀ ص 116). ظرفی که بر او جامه پیچیده آب سرد کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مزمل. رجوع به مزمل شود
کوزه و مانند آن که در آن آب سرد کنند، لغت عراقی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). مزمله. رجوع به مزمله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ نَ)
جمع واژۀ زمان. (دهار). روزگارها. زمانها، ماه آخر ماه. (منتهی الارب). الهلال آخر الشهر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
امید. (ناظم الاطباء) (آنندراج). امل. تأمیل. (از اقرب الموارد). گویند ما اطول املته، یعنی چه دراز است امید آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لَ)
جمع واژۀ آمل. (از اقرب الموارد). مددکاران مرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
در زبان مردم خوی به معنی منام (خواب) است. (از انساب سمعانی). و رجوع به املی شود، پیروان پیغامبران:
سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک
محمود امین ملت و آرایش امم.
فرخی.
شاه جهان بوسعید ابن یمین دول
حافظ خلق خدا ناصر دین امم.
منوچهری.
کریم السّجایا جمیل الشّیم
نبی البرایا شفیعالامم.
(بوستان).
، حسان الوجوه طوال الامم، نیکوروی و بلندقد. (ناظم الاطباء). و رجوع به امه و امت شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
یکبار خوردن بسیری.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لَ)
پیچکی است خاردار که درهمه جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوۀ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رودسر ازملک نامیده میشود و تشابه میان این کلمه و اسمیلاکس لاطینی سخت عجیب است. (گااوبا). در نور آنرا سگلی و در درفک بالکا و در اشرف لم و درساری ملاش و در میاندره ورگلام نامند. و ابن البیطارگوید برخی گمان برده اند که طخش ازملک است. سمیلقس. (ابن البیطار). طقسوس. (ابن البیطار). شنگیله. کفله بور. والی گیلی. تمیس. کامپوره. سکیلم. تلی. وشات دانه. کلکادانه. ازمکلی
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ لَ / اُ لَ)
آهو و گوزن بانگ کننده. (منتهی الارب). ازمول، بالابردن. (منتهی الارب). تصعید. (از قطر المحیط) ، بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). حقن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شِ زْ / زِ)
ازاله. ازالت. دور کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات). دور کردن ازجای. (منتهی الارب). تزویل. ازال. زیل. فاتر کردن (فراتر کردن) . (تاج المصادر بیهقی). یعنی دور کردن (چیزی از جائی). (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ زِمْ مَ)
جمع واژۀ زمام. مهارها: چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازمۀ انام.. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لَ)
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
لغت نامه دهخدا
شهری است (به ناحیت مغرب) بزرگ و یکی باره دارد سخت استوار و بازپس ترین شهری است که از وی باندلس روند. (حدود العالم). ظاهراً این صورت تصحیفی از اریوله است. رجوع به اریول و اریوله شود. و شاید ازیلی باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از قزمله
تصویر قزمله
نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمله
تصویر زمله
همراهیان (همسفران)، گروزه بال (اهل و عیال) کویک بلند (کویک نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمله
تصویر انمله
سرانگشت سر انگشت، جمع انامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازملک
تصویر ازملک
لاتینی تازی شده از گیاهان دارویی از دسته مارچوبه ها بالکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
جمع زمان، روزگارها، زمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمله
تصویر ارمله
مادینه ای ارمل بی شوی بیوه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
((اِ لِ))
طرد کردن، دور کردن، زایل کردن، از بین بردن، ازالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
((اَ مِ نِ))
جمع زمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
((اَ زِ مِّ))
جمع زمام، مهارها، افسارها
فرهنگ فارسی معین
پاک سازی، تراشیدن، زایل، زدایش، زدودن، محو، نابود، نیست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی بالارونده و تیغ دار که بر درختان هم جوار می پیچدنام
فرهنگ گویش مازندرانی