معنی ازمه - فرهنگ فارسی معین
معنی ازمه
- ازمه((اَ زِ مِّ))
- جمع زمام، مهارها، افسارها
تصویر ازمه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ازمه
ازمه
- ازمه
- زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمعِ واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
ازمه
- ازمه
- جَمعِ واژۀ زمام. مهارها: چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازمۀ انام.. (گلستان)
لغت نامه دهخدا