جدول جو
جدول جو

معنی ازبد - جستجوی لغت در جدول جو

ازبد
(اِ بِ)
یکی از قرای دمشق، بین آن و اذرعات سیزده میل است و یزید بن عبدالملک بن مروان خلیفه در شعبان و بقولی در رمضان سال 105 هجری قمری بدانجا درگذشت. و در سبب اقامت وی در آن قریه اختلاف است. (معجم البلدان) ، بسر بردن: ازجی به العیش، بسر برد با او زندگانی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازهد
تصویر ازهد
زاهدتر، پارساتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبر
تصویر ازبر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، ازبیر، ازبرم، حفظ
ازبر داشتن: چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن
ازبر کردن: حفظ کردن و به خاطر سپردن
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از مغولان که از اعقاب سپاهیان چنگیز در ماوراءالنهر و نواحی بین دریاچۀ آرال و دریای خزر هستند، از مردم ازبک، ازبکی مثلاً کشتی گیر ازبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبس
تصویر ازبس
به سبب بسیاری، بس که، برای مثال از بس که دست می گزم و آه می کشم / آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش (حافظ - ۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ زبد، شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد، مرد باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب). باریک و دراز ابرو. آنک ابروش باریک باشد و دراز و نیکو. (تاج المصادر بیهقی). کمان ابرو. (زوزنی). آنک ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: زجّاء. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، زج ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شدت. قحط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
طایفه ای از تاتار. رجوع به اوزبک شود.
- مثل ازبکها، تشبیهی مبتذل، که از آن بدپیراسته بودن موی بروت و ریش و سر خواهند
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مرد بزرگ دوش و کتف.
لغت نامه دهخدا
کف برآوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازباد بحر، کفک برآوردن دریا، ازباد سراب همچنین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی خرما در عراق و فلسطین: و بها (بالسافیه) رطب شبیه بالبرنی و الازاد بالعراق. (نخبه الدهر دمشقی ص 213)
لغت نامه دهخدا
(اُ بی ی)
شتابزدگی. رفتار بشتاب.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
رجوع به اسبذ شود، شتاب رفتن شتران. (منتهی الارب). تیز رفتن شتر، راست و درست شدن بلاد. (منتهی الارب) : اسبطرّ البلاد، استقامت. (قطر المحیط) ، یازیدن و دراز شدن ذبیحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مگیر. (دستور الفضلاء). مگیر و مکش. (اداه الفضلاء) (شعوری از محمودی). مؤلف مؤید الفضلاء و آنندراج گوید: در این لغت شبهه است که فارسی است یا ترکی، غالب آن است که ترکی است - انتهی. لکن در ترکی چنین کلمه ای نیست، دفع کردن. دور کردن. (منتهی الارب) ، برداشتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، گرانبار رفتن شتر: ازدعب البعیر بحمله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نعت تفضیلی از زهد. زاهدتر. پارساتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ زند، دراز شدن، چنانکه نخل. (منتهی الارب) ، صاحب غورۀ رنگین شدن خرما. (از منتهی الارب) ، ازهاء بسر، رنگ گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب). سرخ و زرد شدن غورۀ خرما. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ بَ)
شراره و سرشک آتش. (برهان) (از آنندراج) (هفت قلزم). شرارۀ آتش. (ناظم الاطباء). ابیز. ابیر. آبیر. ابید. آبید. آیژ. آییژ. آیژک. رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آنکه جای جگرش برآمده و برخاسته باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ بَ)
لاغر، چنانکه شتران، یا شتر ماده، یا شتران که نشخوار نکنند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عبد، بنده. خلاف حر. (آنندراج). و رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نعت تفضیلی از زائد. بیشتر. زیاده تر. زائدتر. بسیارتر. بیش از:
نه معن زائده ای کز ید عطاده خود
ز معن زائده ای در عطادهی ازید.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
عابدتر. (یادداشت مؤلف) : وابوالدرداء اعبد امتی و اتقاها. (تاریخ الخلفا ص 33). حبط عملها و لو کانت اعبدالناس. (از مکارم الاخلاق)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابن ربیعه. شاعری است از عرب
ابن شریح. شاعری است از عرب
ابن صابی. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
قریه ای است در اردن نزدیک طبریه در سمت راست راه مصر. در آنجاست قبر مادر موسی بن عمران، و چهار قبر دیگر که حدس میزنند از آن اولاد یعقوب باشد. (از مراصد) ، چهارگانه.
- امهات اربع. رجوع به امهات شود.
- تسبیحات اربع. رجوع به تسبیحات شود.
- جنات اربع. رجوع به جنات شود.
- جهات اربع. رجوع به جهات شود.
- دوال اربع. رجوع به دوال شود.
- طبایع اربع. رجوع به طبایع شود.
- علل اربع. رجوع به علل شود.
- فضائل اربع. رجوع به فضائل شود.
- مکنونات اربع. رجوع به مکنونات شود.
- نسب اربع. رجوع به نسب شود.
، چهار زن
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نام ماری است خبیث. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
فرو بردن مسکه (کره) رایا خلاصۀ آن گرفتن، (مص ل) شتابی نمودن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، با کف شدن دهن. (تاج المصادر بیهقی). کفک برآوردن دهن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). خشمناک شدن مرد و ظاهر شدن کفک از گوشۀ لبان وی. (از متن اللغه) ، خشمناک شدن مرد و ترسانیدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربد
تصویر اربد
مار زنگوله دار، شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزبد
تصویر مزبد
کف کرده دریای کف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبد
تصویر اعبد
عابدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازبر
تصویر ازبر
مردبزرگ گوش بلبله گوش، چارشانه، گزنده آزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
طایفه ای از تاتار اوزبک، دشنام است: بی ریخت بد گل نا آراسته ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدب
تصویر ازدب
ترکی مگیر و مکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهد
تصویر ازهد
زاهدتر، پارساتر، خود دارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازید
تصویر ازید
زائد تروبیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهد
تصویر ازهد
((اَ هَ))
پارساتر
فرهنگ فارسی معین